معنی زبان و خط ساسانیان

فرهنگ فارسی آزاد

ساسانیان

ساسانیان، آخرین دودمان بزرگ سلطنتی ایران از 226 میلادی است، از پادشاهی اردشیر بابکان (نوه ساسان) که اشکانیان را منقرض نمود شروع می شود و به مرگ یزدگرد سوم در 651 میلادی و غلبه لشکر مسلمان عرب بر ایران خاتمه می پذیرد. نام بعضی از سلاطین این دوره مثل بهرام گور، انوشیروان، خسروپرویز در معارف بهائی آمده است،

لغت نامه دهخدا

ساسانیان

ساسانیان. (اِخ) سلسله ٔ شاهنشاهانی که بعد از اشکانیان و تا حمله ٔ تازیان بر ایران حکومت میکردند. خاندان ساسانی بعد از خاندان هخامنشی مقتدرترین و معروفترین سلسله ٔ ایرانی است و دوره ٔ چهارصد ساله ٔ شاهنشاهی ساسانیان تأثیر عظیمی در تکوین ملیت و فرهنگ ایرانی داشت و هنگامی که سخن از ایران باستان و آداب و سنن خالص ملی ایران بمیان می آید هر ایرانی بلافاصله تمدن ساسانی را توأم با تمدن هخامنشی فرایاد می آورد. مؤسس این سلسله اردشیر پور بابک پور ساسان، و آخرین پادشاه آن یزدگرد سوم بود و مدت سلطنت آنان، از کشته شدن اردوان آخرین پادشاه اشکانی [226 م.] تا کشته شدن یزدگرد سوم [652 م. / 31 هَ. ق.] 426 سال بود و در این مدت 35 تن از آنان سلطنت راندند. ساسان جد این خاندان مردی از دودمان نجبا و موبد پرستشگاهی بود که در استخر برای ناهید (آناهیتا) ساخته بودند. زن او [رام بهشت] دختر گوزهر (گوچیهر) از پادشاهان بازرنگی (وازرنگ) بود. بازرنگیان در نیسایه (نسا= بیضا = کاخ سفید) در شمال شیراز حکومت داشتند. بابک پسر ساسان در شهر خیر در کنار دریاچه ٔ بختگان حکومت داشت و با استفاده از خویشاوندی با بازرنگیان پسر خود اردشیر را بمقام ارگبدی شهر دارابگرد رسانید و این مقدمه ٔ پیشرفت این خانواده بسوی قدرت گردید. مقارن این احوال بابک بر گوچیهر شاه شورید و مقر وی نیسایه را گرفت و گوچیهر را کشت و خود بشاهی رسید. اردشیر میخواست پادشاه سرتاسر پارس شود ولی بابک اندیشه ٔ فرزند جاه طلب را دریافت و هراسان شد و نامه ای بحضور شاهنشاه اردوان پنجم نوشت و دستوری خواست که تاج گوچیهر را بر سر فرزند بزرگتر خود شاهپور گذارد. شاهنشاه در پاسخ نوشت که او بابک و پسرش اردشیر را یاغی میشناسد. بابک اندکی بعد از این واقعه درگذشت و شاهپور بجای او نشست و میان او و برادرش اردشیر کشمکش بالا گرفت ولی اردشیر مجبور به اطاعت از برادر بزرگتر شد. اتفاقاً شاهپور بطور ناگهانی بدرود حیات گفت. این حادثه را مشیرالدوله. (در کتاب ایران قدیم ص 151). بسال 212 م. بعلت خراب شدن زیرزمین قصر ملکه همای میداند و کریستنسن. (چ دوم ترجمه ٔ کتاب او ص 107). بسال 208 م. در ضمن حمله به دارابگرد در نتیجه ٔ افتادن سنگی از سقف در خانه ٔ ویرانه ای ذکر میکند.بعد از شاهپور برادران دیگر تخت و تاج را به اردشیرتقدیم کردند و بدینسان مردی به قدرت رسید که تاریخ او را مؤسس حقیقی شاهنشاهی ساسانی میشناسد. اینک پادشاهان ساسانی و خلاصه ای از شرح حوادث روزگار هریک:
1- اردشیر اول (ارت خشتر) [226-241م.] اردشیر اندیشه ٔ شاهنشاهی بزرگی را در سر داشت، ابتدا برادران خود را کشت و طغیان دارابگرد را فرونشاند و بکرمان تاخت و پادشاه آنجا بلاش (ولخش) را گرفت و پسر خود اردشیر را والی آنجا کرد. آنگاه بسال 223م. علم طغیان برافراشت، و پادشاهان خوزستان و عمان را مطیع خود کرد. اردوان آهنگ سرکوبی اردشیر کرد و به پادشاه خوزستان دستور داد اردشیر را بازدارد و به تیسفون فرستد ولی اردشیر پیش دستی کرد ابتدا شاذشاهپور شهریار اصفهان را شکست داد و کشت و آنگاه رو به اهواز نهاد و پادشاه خوزستان را از پای درآورد و ولایت کوچک میشان را (در مصب دجله و کرانه ٔ خلیج فارس) فروگرفت. سرانجام نبرد بزرگی میان اردشیر و شاهنشاه اشکانی که خود فرماندهی سپاه را داشت در جلگه ٔ هرمزدگان خوزستان درگرفت و به روز 28 آوریل 224 م. سپاه اشکانی شکسته و اردوان کشته شد. چندی بعد اردشیر پیروزمندانه وارد تیسفون گردید و به سال 226 م. در معبد ناهید در استخر یا در تنگه ٔ نقش رجب تاجگذاری کرد و عنوان «شاهنشاه ایران » را برگزید، و ایران در تحت تسلط او درآمد ولیکن ارمنستان و گرجستان موقّتاً مستقل ماندند. اردشیر پس از تسخیر سگستان وابرشهر (در خراسان) و مرو و خوارزم و بلخ قدرت خود را بر نواحی شرقی نیز بسط داد و پادشاهان کوشان (دره ٔ کابل و پنجاب) و طوران قزدار (در جنوب کویته) و مکوران (یا مکران) سفیرانی بحضور او فرستادند، و او رابه شاهنشاهی شناختند. آنگاه به ایران بازگشت و به آهنگ جنگ با رومیان به سال 228 م. از فرات گذشت. قیصرروم، الکساندر سِوِر سه سپاه مأمور حمله به ایران کرد، اردشیر هر سه سپاه را درهم شکست و حرّان و نصیبین را گرفت و آنگاه روی به ارمنستان نهاد و خسرو پادشاه آنجا را شکست داد و کشت. اردشیر برای تقویت بنیاد شاهنشاهی ایران کارهای مؤثری انجام داد، با رسمی کردن دین زردشت و تعقیب و کشتار شاهزادگان ساسانی بنیاد سلطنت و حکومت را استوار ساخت. کارهای بزرگ اردشیر را بشرح زیر می توان خلاصه کرد: ایجاد مرکزیت و تبدیل پادشاهان محلی به نجبای درباری، جمعآوری اوستا که از روزگار بلاش اول اشکانی آغاز شده بود، رسمی کردن دین زردشت، تقسیم مردم به طبقات، ایجاد آرامش و ایمنی، زنده کردن سپاه جاویدان داریوش بزرگ، تخفیف کیفرها از جمله منع بریدن دست. اندیشه و سیاست اردشیر را در دو جمله خلاصه کرده اند: بجای آزادی دوره ٔ اشکانی باید نظم و قانون واحدی حکمفرما باشد. دین و دولت بهم بسته اند، یکی بی دیگری نپاید.
2- شاپور نخست (شاه پوهر) [241- 271 م.]، شاپور بعد از مرگ پدر جانشین او شد و مطابق یک سنت باستانی که تاجگذاری در نخستین نوروز پس از جلوس شاه انجام میگرفت در 242 م. رسماً تاج گذاری کرد. در آغاز پادشاهی او ارمنستان و حّران شوریدند. ارمنستان را به آسانی و حران را بعد ازمحاصره ٔ ممتد و بکمک دختر پادشاه آنجا بازگرفت. آنگاه در سالهای 241- 244 م. با رومیان جنگید. در این جنگها ابتدا نصیبین و انطاکیه را گرفت ولی چون گردین بامپراطوری روم رسید و خود بجنگ شاپور آمد سپاه ایران در سوریه شکست خورد و نصیبین از دست رفت و تیسفون در محاصره افتاد. سرانجام با شورش رومیان و خلع گردین جانشین او با شاپور پیمان صلح بست و ارمنستان و بین النهرین جزو ایران گردید. دومین جنگهای شاپور از 258 تا260 م. طول کشید. این بار ابتدا شاپور به پیروزیهای درخشانی رسید. والرین امپراتور سالخورده ٔ روم را اسیر کرد و مردی بنام سیریادیس را به امپراطوری روم گماشت و لقب قیصر بدوداد و این حادثه در آن روزگاران انعکاس شگرفی در جهان داشت. شاپور بعد از فتح انطاکیه و کاپادوکیه آهنگ ایران کرد ولی در راه اذینه (اذناتوس) پادشاه تدمر که از آن پیش از شاپور خشونت دیده بود بهمدستی تازیان بادیه نشین به انتقام حادثه ٔ پیشین و به امید غنائم بیکران بدشمنی راه بر او ببست و سپاه او را تار و مار کرد و حتی بعضی از زنان شاپور را به اسارت گرفت ودر تعقیب سپاهیان ایران تیسفون را محاصره کرد و سپس شامات را گرفت و با روم متحد شد. شاپور از شاهان بزرگ ساسانی است. او بدست مهندسان و اسیران روم سد شادروان را در شوشتر بر رود کارون ساخت و نیز شهر شاپوررا در نزدیکی کازرون بناکرد. بنای نیشابور و جندی شاپور را نیز بدو نسبت داده اند. پدید آمدن مانی [بسال 242 م.] در روزگار او بود. مرگ او بسال 271 م. روی داد.
3- هرمزد اول [272- 273 م.] بعد از پدر برتخت نشست، هرمزد پیش از سلطنت اردشیر نام داشت. وی بانی شهرهرمزداردشیر در خوزستان است که بعدها تازیان آن را سوق الاهواز نامیدند. مانی را که از ایران رفته بود به ایران خواست و در کاخ خود در دستگرد جای داد و نواخت.
4- بهرام اول [272- 275 م.] وی بعد از برادر بتخت نشست. در روزگار او زنوبیا شاهبانوی تَدمُر زن اذینه از ایران یاری خواست. بهرام سیاست غلطی در پیش گرفت. بدین صورت که سپاه اندکی روانه کرد و در نتیجه هم تدمر بدست رومیان افتاد و هم ارلین امپراطور روم از مداخله ٔ ایران رنجید و بقصد کینه جوئی مردم آلان را بر آن داشت که از طرف قفقاز به ایران تاختند. ولی ارلین پس از ورود به بیزانس [275 م.] و اندکی بعد بهرام در گذشت. به دستور این شاه، مانی را گرفتند و زنده پوست کندند و در جندی شاپور برای تماشای مردم به تیری آویختند.
5- بهرام دوم [275- 282 م.] بعد از پدرپادشاه شد. ابتدا ستمگر و خونریز بود و چون کنگاشی برای خلع او کردند به اندرز موبدی رفتار خود را تغییر داد. از کارهای او مطیع کردن سکاهای سیستان و افغانستان بود که بتحریک و همدستی برادرش هرمزد فرمانروای خراسان طغیان کرده بودند. در همین سالها کاروس امپراطور روم در اجرای نقشه ٔارلین به مرزهای شمالی ایران تاخت و با سارماتها جنگید بعد بین النهرین و حتی تیسفون را گرفت ولی در یک روز طوفانی بدنبال یک رعد و برق او را مرده یافتند، و سپاه روم آن را نشانه ٔ خشم خدا دانستند و عقب نشینی کردند.
6- بهرام سوم [282 م.] پسر هرمز بعد از وفات بهرام دوم بتخت نشست و چون در حیات پدرش پس از تسخیر سیستان به حکومت آنجا منصوب گشت به سکانشاه مشهور بود و چند ماهی بیش سلطنت نکرد.
7- نرسی (نرسه) [282- 301 م.] نرسی پسر شاپور اول است و بعضی او را پسر بهرام سوم دانسته اند. در دوره ٔ او جنگهای شدیدی بر سر ارمنستان با رومیان درگرفت دیو کلسین امپراطور روم تیردادرا بپادشاهی ارمنستان گماشت ولی نرسی او را از آنجابیرون راند. دیوکلسین، گالریوس سردار معروف را بسوی ایران فرستاد. نرسی در 296 م. رومیان را در هم شکست و تیرداد و گالریوس گریختند. ولی سال بعد گالریوس نرسی را در ارمنستان شکست داد و پیمان صلحی بسته شد (297 م.) که بموجب آن پنج ولایت واقع در ساحل غربی دجله: ارزون، مک، زابده، رحیمیه، کردو بروم واگذار شدو گرجستان تحت حمایت روم و ارمنستان خارج از منطقه ٔنفوذ ایران شناخته شد. و این بدترین پیمانی بود که نظیر آن را در دوره ٔ اشکانی و بعد از آن با روم نبسته بودند. نرسی بعد از انعقاد این پیمان دیگر نتوانست سلطنت کند، استعفا کرد و چندی بعد از غم بمرد (301 م.).
8- هرمز دوم [301- 310] وی بعد از پدر بتخت نشست. دادگری کرد و در آبادانی ایران کوشید. در 310 م. در جنگ با اعراب کشته شد.
9- آذرنرسی (آذرنرسه) [310 م.] بعد از پدر به تخت نشست و چون خونریز و بیدادگر بود بزرگان و نجبا او را کشتند و پسرش را کور کردند [310 م.] و چون پسری در خاندان سلطنت نبود تاج شاهی را در خوابگاه شاهبانو زن هرمز آویختند و پسر بدنیا نیامده را بشاهی شناختند.
10- شاهپور دوم (بزرگ = ذوالاکتاف = هوبه سنبا) [310- 379 م.] وی پیش از زادن نام شاهی یافت ولی از 16 سالگی رسماً زمام امور را بدست گرفت. در دوره ٔ او قسطنطین امپراطور روم دین مسیح را رسمیت داد و از این راه عامل جدیدی برای دشمنی میان ایران و روم فراهم آمد. از خوشبختی شاپور، قسطنطین درگذشت و در ارمنستان بعلت حمایت تیرداد از دین جدید مردم از او بیزار شدند. شاپور جنگ هائی با روم آغاز کرد که دوازده سال [338- 350 م.] بطول انجامید. در همین میان قبائل هون (خیون) بمشرق ایران تاختند و بعد از هفت سال [350- 357 م.] جنگ، شکست قطعی خوردند و گروم بات پادشاه آنان با گروهی سپاه درجنگهای دوم شاپور با رومیان شرکت جست. در آغاز این جنگها شاپور در بهار 360 م. دژآمد (دیاربکر) را بعد از مقاومت شدید، و نیز بزابد را تسخیر کرد. چون یولیان امپراطور روم شد در 363 با صدهزار مرد از سوریه آهنگ ایران کرد و از فرات گذشت و تیسفون را محاصره کرد ولی در جنگهای بعدی به تیر یک مرد ایرانی از پای درآمد و یکی از سرداران روم به نام یویان به فرماندهی سپاه برگزیده شد، و بموجب یک پیمان صلح پنج ولایتی که نرسی از دست داده بود به اضافه ٔ نصیبین و سنجار به ایران واگذار شد و دولت روم از مداخله در ارمنستان دست برداشت. سومین جنگهای شاپور با روم در دوره ٔ والن سین امپراطور بعدی برسر ارمنستان و گرجستان درگرفت و بموجب پیمان صلح (376 م.) هر دو دولت تعهد کردند در امور آن دو کشور مداخله نکنند. شاپور بزرگ بعد از 70 سال سلطنت در 379 م. درگذشت.
11- اردشیر دوم [379- 382 م.] ظاهراً برادر شاپور بزرگ و مردی نیک فطرت ولی سست رای بود و در سال چهارم سلطنت بوسیله ٔ بزرگان و نجبا خلع گردید.
12- شاپور سوم [382- 388 م.] وی پسر شاپور بزرگ بود و بعد از اردشیر بتخت نشست. در دوره ٔ او ارمنستان میان ایران و روم تقسیم شد. قسمت بزرگ شرقی جزو ایران و قسمت کوچکتر غربی از آن روم شد و در هر دو قسمت شاهزادگان اشکانی بحکومت معین شدند (384 م.).
13- بهرام چهارم [388 -399 م.] بعد از برادر برتخت نشست و چون در زمان پدر والی کرمان بود معروف به کرمانشاه است. در روزگار او خسرو والی ارمنستان ایران، بتحریک تئودس یاغی شد. بهرام سپاهی به ارمنستان فرستاد، خسرو را گرفتند و به ایران آوردند و در دژ فراموشی زندانی کردند و بهرام، شاپور برادر والی معزول را بجای او گماشت. در روزگار بهرام، تئودس امپراطور، روم را بدو قسمت غربی و شرقی تقسیم کرد. بهرام در شورشی که در سپاه روی داد کشته شد.
14- یزدگرد اول (بزهکار) [399- 420 م.] پسر شاپور سوم است و چون میخواست از نفوذ بزرگان و موبدان بکاهد او را بزهکار (اثیم) نامیده اند. در مقابل، مورخان غربی وی را به علت مهربانی با مسیحیان ستوده اند. در دوره ٔ او آرکادیوس امپراطور روم شرقی تئودوس ولیعهد خردسال خود را در تحت حمایت یزدگرد قرار داد و نفوذ شاهنشاه ایران در تقویت امپراطوری تئودس مؤثر بود. فوت یزدگرد را بعضی در نزدیکی دریاچه ٔ سو (چشمه سبز نیشابور) از لگد اسب آبی شمرده اند، و برخی آن را در نتیجه ٔ سؤقصدی دانسته اند. بعد از یزدگرد پسرش شاپور که در ارمنستان حکومت داشت خواست بر جای پدر نشیند ولی بزرگان و نجبا او را کشتند و یکی از خویشان یزدگرد را که خسرو نام داشت بر تخت نشاندند.
15- بهرام پنجم (گور) [420- 438 م.] بهرام گور که بسرپرستی نعمان ملک حیره در کاخی بنام خورنق پرورش یافته بود، بنا به یک روایت معروف تاج شاهی را از میان دو شیر بچنگ آورد. در روزگار او طایفه ای از هونهای سفید بنام (هیاطله = هپتالیان) به سال 425 م. به مرزهای شمال خاوری ایران تاختند. بهرام خود نهانی و بشتاب بر سر مهاجران رفت و آنان را درهم شکست و خاقان آنان را کشت و تاج او را به غنیمت به آتشکده ٔ آذرگشنسب واقع در شهر شیز فرستاد. در دوره ٔ بهرام جنگهائی نیز با روم شرقی بعلت وضع مسیحیان ایران درگرفت که بپیروزی ایران پایان یافت و بموجب یک پیمان صلح صد ساله آزادی مسیحیان در ایران و زردشتیان در روم تعهد شد. (422 م.). پیوستگی کامل ارمنستان به ایران در زمان بهرام واقع گردید. بهرام به شکار گورخر علاقه ٔ وافر داشت و گویند جان بر سر این هوس نهاد و روزی در شکارگاه در باطلاقی فرورفت.
16- یزدگرد دوم [438- 457] پسر بهرام گور بعد از پدر برتخت نشست. وی نیز گرفتار تاخت و تاز هیاطله بود. در دوره ٔ او رواج سریع مسیحیت در ارمنستان موجب نگرانی شد. خطی که میسروپ ارمنی اختراع کرده بود (397 م.) مبانی ملی ارامنه را استوار و آنان را به پافشاری تشویق میکرد. مهرنرسی وزیر ایران اعلامیه ای در رد مسیحیت صادر کرد و روحانیون مسیحی ارمنی پاسخی بدان منتشر کردند. در جنگهای یزدگرد واردان مامی کنی سردار ارمنی کشته شد و پیشوای روحانی ارامنه با ده کشیش اسیر شدند و چون اکثریت مردم هنوز بدین زردشت بودند آتشکده ها از نو روشن شدو آرامش برقرار گردید. بموجب پیمانی که با روم شرقی بسته شد تئودوس امپراطورپذیرفت که سالانه مبلغی به ایران بپردازد و ایران پادگانی در دربند قفقاز برای ایمنی روم و ایران نگاه دارد.
17- هرمز سوم [457- 459 م.] پسر بزرگ یزدگرد، بعد از مرگ او برتخت نشست ولی برادر کوچکتر او بنام فیروز ادعای سلطنت کرد و سرپرست او رهام از دودمان مهران در ری به هرمز حمله کرد و او را کشت. در مدت جنگ دو برادر مادرشان دینگ در تیسفون سلطنت میکرد.
18- فیروز اول [459- 483 م.] بعد از برادر به شاهی نشست، در روزگار او بدبختی از هر سوی به ایران روی آورد. ابتدا خشکسالی دیریازی (که مدت آن را هفت سال نوشته اند) پیش آمد. فیروز بحسن تدبیر بلا بگردانید و بی تخفیف مالیاتها و نظارت در توزیع خواربار در آسایش مردم کوشید. ولی تاخت و تاز هیاطله نام و زندگانی او را بر باد داد. فیروز اگر چه کیداریان را مغلوب کرد اما در جنگ باخشنواز یاخشیون پادشاه هیاطله، اسیر شد و بوعده ٔپرداخت غرامت رهائی یافت و فرزندش کواد (غباد) دو سال بگروگان بود. در جنگ بعدی فیروز و سپاهش بصحرای بی آب و علفی افتادند و نابود شدند و هیاطله تا مرو و هرات را فروگرفتند. و ایران دچار زبونی و خواری شد. از آثار فیروز دیواری درشمال ایران (از دریای خزر در امتداد گرگان رود) است که در مقابل هیاطله کشیده است.
19- بلاش (ولاش) [484- 487 م.] پس از برادر بکمک سردار معروف زرمهر (معروف به سوخرا) از خاندان بزرگ قارن و حکمران سکستان بسلطنت رسید. و در دوره ٔ سلطنت او قدرت بدست سوخرا بود. سوخرا باهیاطله صلح کرد و ایران متعهدشد سالانه مبلغی به خشنواز بپردازد. آنگاه زریر (زارن - زاره) برادر شاه طغیان کرد و چون واهان حکمران ارمنستان بلاش را در سرکوبی زریر یاری کرد دین عیسوی در ارمنستان برسمیت شناخته شد. بلاش بعد از چهار سال پادشاهی بعلت وضع بد کشور و ناخرسندی بزرگان (ظاهراً بتحریک سوخرا) خلع و نابینا شد و کواد پسر پیروز بسلطنت رسید.
20- قباد اول (غباد - کواذ) [487- 531 م.] وی پسر فیروز است و از شاهان توانا و با تدبیر ساسانی است. در زمان بلاش برای تصاحب تخت و تاج نزد هیاطله رفت و بعد از سه سال باسپاهی روی به ایران نهاد. ورود او با خلع بلاش مصادف شد و او با مسالمت برتخت نشست. آغاز پادشاهی او مصادف با رواج شعبه ای از دین مانی بنام مزدکیه (زردشتگان = درست دین) شد. وضع نابسامان اجتماعی ایران که ناشی از شکستهای فیروز اول و ضعف و ناتوانی بلاش بود زمینه را برای افکار مزدک پسر بامداد آماده کرده بود. قباد ابتداء برای درهم شکستن نفوذ موبدان و نجبا روی خوشی به آن افکار نشان داد، ولی موبدان و اشراف (مخصوصاً هواخواهان سوخرا که بفرمان قباد کشته شده بود) همدست شدند و او را خلع و در دژ فراموشی (زندان انوشبرد) در خوزستان بازداشتند و برادرش جاماسب را بر تخت نشاندند. (498 م.) قباد از زندان بهمدستی زنش و سرداری بنام سیاوش بدیار هیاطله گریخت و سپاهی به ایران کشیدو جاماسب را بر کنار کرد و دوباره برتخت نشست (502 م.) این بار در برابر موبدان و نجبا و نیز در حمایت از مزدکیان شیوه ٔ احتیاط در پیش گرفت حتی بسال 528 م. که مزدکیان اصرار داشتند با توطئه قباد را وادار کنند که پسرش کاوس (پتشخوار گرشاه) را به ولیعهدی برگزیند بکمک پسرکوچکترش خسرو (انوشیروان) سران آن فرقه را قتل عام کرد. قباد بعد از ده سال جنگ با هیاطله [503- 513 م.] آن قوم را مغلوب و منکوب کرد بطوری که از آن ببعد دیگر خطری از آن سو متوجه ایران نگردید. در دو سلسله جنگ با روم یکی در 503 م. در دوره ٔ آناستاس و دیگری در 531 م. در دوره ٔ یوستی نین دولت بیزانس (روم شرقی) را نیز شکست داد. قباد بنیادگذار یک رشته اقدامات عمرانی است که در دوره ٔ پسرش انوشیروان بثمر رسید و بنام او معروف گردید.
21- خسرو اول (انوشیروان دادگر) [531- 579 م.] بزرگترین شاهنشاه ساسانی، سرداری دلاور و سیاستمداری مدبر بود. بعد از جلوس با تجدید نظر در مالیاتها و استواری بنیاد سپاه بتقویت اساس مملکت کوشید. ابتدا بکمک وزیرش مهبود بر دو برادرش کاوس و جم (جام =ژم) پیروزی یافت. آنگاه مزدکیان را کشتار و ریشه کن کرد. و با سرکوبی هیاطله و خزرها مرزهای ایران را ایمنی بخشید. در آغاز سلطنت بسال 532 م. با یوستی نین پیمان صلح و اتحاد بست ولی بعد از آنکه از اصلاحات داخلی فراغی یافت ببهانه ٔ اینکه قیصر روم در ستیزه ٔ منذربن نعمان پادشاه حیره (تحت حمایت ایران) با حارث بن جبله امیرغسان بدون آگاهی ایران مداخله و داوری کرده است به آهنگ جنگ با روم از فرات گذشت و انطاکیه را فروگرفت و پس از دریافت غرامت و قرار پرداخت مبلغی سالانه بوسیله ٔ رومیان با آنان صلح کرد (540 م.) وی یک بار دیگر بر سر لازیکا بارومیان جنگید. و بعد از بستن یک پیمان صلح پنج ساله با خاقان ترک متحد شد و به سرزمین هونهای سفید (هیاطله) لشکر کشید و آن سرزمین فتنه خیز را میان خود و ترکان تقسیم کرد و جیحون مرز ایران قرار گرفت و نواحی باختر، طخارستان، زابلستان، رخج جزو ایران شناخته شد. وقتی که ابرهه سردار مسیحی حبشی یمن را تصرف کرد وسیف بن ذی یزن از شاهزادگان حمیر به ایران پناه جست، وهرز سردار ایرانی را به یمن فرستاد و حبشیان را از آنجای بیرون راند (570م.) خاقان ترک ببهانه ٔ اینکه سفیرش در ایران مسموم شده با دولت روم متحد شد (569 م.) و بمرز ایران تاخت و بعد در 571 م. رومیان را تحریک بحمله به ایران کرد. در سومین جنگ با روم شرقی [572- 579 م.] انوشیروان با وجود پیری خود به مقابله ٔ رومیان رفت و نصیبین را باز گرفت و اطراف انطاکیه را آتش زد و شکست رومیان چنان بود که یوستی نین دوم مجبور به استعفا شد و جانشین او کنت تیبریوس با پرداخت مبالغی غرامت صلح کرد. مرگ انوشیروان در 579م. جنگهای ایران و روم را ناتمام گذاشت. روزگار انوشیروان آخرین دوره ٔ درخشان قدرت و عظمت ایران باستان بود.
22- هرمز چهارم (ترک زاد) [579 -590 م.] بسال 579 تکیه بر جای پدر زد و جنگ با رومیان را تا 589 م. ادامه داد. در اثنای جنگ با روم ترکان به ایران تاختند و بهرام چوبین سردار دلاور ایرانی مأمور سرکوبی ترکان شد و آنان را تار و مار کرد وخاقان ترک را کشت و پسرش را اسیر کرد. آنگاه مأمورجنگ با رومیان شد و شکست خورد و هرمز تحقیرش کرد، شورید و رو به تیسفون نهاد. و چون بزرگان و نجبای پایتخت نیز از هرمز ناخشنود بودند ضد او برخاستند. هرمزگریخت ولی وستهم و بندوی برادران زنش او راگرفتند وابتدا نابینا کردند و بعد کشتند.
23- خسرو دوم (پرویز) [590- 627 م.] بعد از پدر بپادشاهی رسید ولی بهرام چوبین پسر بهرام گشنسب از مردم ری و از خاندان مهران که مدعی بود نژادش به اشکانیان میرسد بعزم سرکشی روی به پایتخت نهاد. خسرو تیسفون را ترک کرد و بهرام به پایتخت درآمد و بنام «بهرام ششم » بر تخت نشست (591 م.) خسرو به روم رفت و موریکیوس قیصر روم او را به سپاهی مدد کرد به این شرط که شهر دارا و میافارقین به روم واگذار گردد. بهرام که مردم و موبدان دل خوشی از وی نداشتند در گنزک آذربایجان در برابر خسرو شکست خورد و به ترکان پناه برد و در بلخ بیاسود و چندی بعد گویا بتحریک خسرو کشته شد. جنگهای خسرو با روم [603- 627 م.] و پیروزیهای درخشان او آخرین جلوه ٔ عظمت سپاه ایران است. چون در سال 603 م. موریکیوس کشته شد و پسرش فکاس به ایران پناه آوردخسرو قیصر جدید را به رسمیت نشناخت و آهنگ روم کرد و شهرهای دارا و آمد (دیاربکر) و ادس و حران را گرفت و سپاه دیگری از آذربایجان به کاپادوکیه حمله بردندو فریگیه و دو ولایت دیگر آسیای صغیر را غارت کردند.این فتوحات وضع داخلی روم را درهم ریخت و هرقل زمام کارها را در دست گرفت. بسال 611 م. خسرو انطاکیه و دمشق را گرفت و صلیب عیسی را به ایران فرستاد. و شهربراز سردار بزرگ ایران بمصر تاخت و اسکندریه را گرفت (616 م.). شاهین سردار دیگر ایرانی کالسدن را در نزدیکی قسطنطنیه گرفت و ایران تقریباً به حدود زمان هخامنشی ها رسید (617 م.). خزانه ٔ روم که به قرطاجنه حمل میشد به دست خسرو افتاد و معروف به گنج باد آورد گردید. به سال 622 م. هرقل از بغاز هلس پونت (داردانل) گذشت و بعد از یک رشته جنگها سرانجام در دستگرد بیست فرسنگی تیسفون خسرو رو به گریز نهاد. این حادثه هیجانی در تیسفون میان نجبا و مردم برانگیخت و مخصوصاً رفتار بد خسرو با شهربراز و توهین به نعش شاهین دوسردار دلاور ایرانی وضعی پیش آورد که خسرو را خلع و زندانی کردند و بعد از چندی کشتند (628 م.). خسروپرویز آخرین شاهنشاه بزرگ ساسانی بود و دریغ که ضعف نفس و غرور و خودپسندی و ستمکاری او موجب شد که نه تنهاایران نتوانست از فتوحات نخستین او بهره ای برد بلکه جنگهای بی حاصل او زمینه را برای انقراض شاهنشاهی ساسانی فراهم آورد.
24- قباد دوم (شیرویه) [627- 629 م.] شیرویه پسر خسرو پس از پدر بنام قباد دوم بر تخت نشست و دو سال و چند ماه سلطنت کرد. وی با رومیان صلح کرد. مرزهای دو کشور به حال قبل از جنگهای خسرو درآمد و اسیران دو جانب آزاد شدند و صلیب مسیح برومیان باز داده شد. شیرویه ابتدا به عدل رفتار میکرد ولی سرانجام 17 برادر خود را کشت و خود نیز به بیماری طاعون در گذشت.
25- اردشیر سوم و شهربراز [629 م.] بعد از شیرویه فرزند هفت ساله ٔ او را به نام اردشیر سوم بر تخت نشاندند وماه آذر گشنسب نایب السلطنه شد. شهربراز سردار معروف خسروپرویز لشکر به تیسفون کشید و اردشیر را بعد از یکسال و نیم سلطنت کشت و با اینکه از خاندان سلطنت نبود بپیروی از بهرام چوبین و وستهم بر تخت نشست ولی چند تن از نجبای هواخواه خاندان ساسانی از جمله ماهیار، و زادان فرخ، و پوس فرخ قیام کردند و شهربراز غاصب را کشتند.
26- خسرو سوم [629 م. / 7 هَ.] بعد از شهر براز، پسر قباد برادرزاده ٔ خسرو پرویز بنام خسرو سوم در شرق ایران بر تخت نشست ولی فرمانفرمای خراسان او را کشت.
27- جوانشیر[629 م.] و در همان سال جوانشیر پسر خسروپرویز نیز شاهی یافت. کریستنسن از کسی بنام فرخ زاد خسرو، نام میبرد که شاید همو باشد.
28- بوران [630 م.] در تیسفون دیهیم شاهی را بر سر بوران دختر خسروپرویز نهادند و پوس فرخ وزارت یافت. بوران بعد از یکسال و چهار ماه سلطنت و بستن پیمان قطعی صلح با رومیان درگذشت.
29- گشنسب بنده [631 م.] بعد از بوران گشنسب بنده برادر خسرو سوم و پسر قباد برادرزاده ٔ خسرو پرویز سلطنت یافت.
30- آزرمیدخت [631 م.] سلطنت وی چندماه بیش نپائید. سپهبد فرخ هرمز ملکه را بزنی خواست. و آزرمیدخت در نهان وسائل کشتن او را فراهم آورد. رستم پسرفرخ هرمز سپاه بتیسفون کشید و آزرمیدخت را خلع و نابینا کرد.
31- هرمز پنجم [631 م.] نوه ٔ خسروپرویزبود.
32- خسرو چهارم [631 م.] نوه ٔ خسروپرویز بود.
33- فیروز دوم [631م.] نوه ٔ انوشیروان بود. کریستنسن سلطنت کوتاه او را به قید تردید بین بوران و آزرمیدخت ذکرمیکند.
34- خسروپنجم [631] نوه ٔ انوشیروان بود.
35- یزدگرد سوم [632- 652 م.] پسر شهریار (نوه ٔ خسروپرویز) جوان بی تجربه ای بود که در سال 632 م. (= 10 هَ.) بسلطنت برگزیده شد. دوره ٔ بیست ساله ٔ سلطنت او مصادف با نهضت عرب یکی ازبزرگترین حوادث تاریخی ایران گردید که به شاهنشاهی ساسانی پایان داد. در آغاز سلطنت یزدگرد همه ٔ موجبات انقراض فراهم شده بود. سیاست نظامی جدیدی که از دوره ٔ انوشیروان در پیش گرفته شده و آن مبنی بر دادن اختیار به سپهبدان و مرزبانان محلی بود قدرت شاهنشاهی ساسانی را متزلزل کرده و یک نوع ملوک الطوایفی بوجود آورده بود. نفوذ خطرناک نجبا و موبدان وضع را نابسامان میداشت. سلطنت 12 تن در 4 سال فاصله ٔ مرگ خسروپرویز و جلوس یزدگرد اعلام خطر شومی برای ایران بود. فرسودگی سپاه پس از جنگها و شکستهای خسروپرویز نیروی مقاومت ملی را تضعیف کرده بود. پراکندگی اندیشه ها و هرج و مرج سیاسی و کثرت ستم و بیداد و پریشانی و درویشی مردم ناایمنی محسوس پدید آورده بود. اعراب تازه نفس مسلمان به امید غنائم دنیوی و بهشت اخروی به چنین کشوری تاختند و بنیاد آن را برانداختند. در سال 633 م. (12 هَ.) خالدبن ولید بدستور عمر در کرانه ٔ خلیج فارس بمرز ایران تجاوز کرد و هرمز مرزدار ایران را کشت و جنگی روی داد که آن را جنگ پل نامند. آنگاه در ساحل فرات رو به شمال نهاد و در الیس سپاهیان ایران را درهم شکست و از خون اسیران جوئی براه انداخت. سال بعد در «جنگ پل » بهمن سرکرده ٔ ایرانی بدستور رستم فرخ هرمز اعراب را شکست شدیدی داد و مثنی بن حارثه ٔ شیبانی سردار عرب زخمی برداشت که بدان مرد. اما در جنگ بعدی در «بویب » باز هم پیروزی از اعراب بود در سال 635م. (14 هَ.) عمربن خطاب سپاهی مرکب از سی هزار تن به سرداری سعدبن ابی وقاص به ایران فرستاد. در 636 م. (14 هَ.) در جنگ چهار روزه ٔ معروفی در قادسیه نزدیک کربلا رستم سردار بزرگ ایران کشته شد و سپاه ایران بسختی شکست خورد و درفش کاویان بچنگ اعراب افتاد. وقتی که اعراب آهنگ تیسفون کردند یزدگرد پایتخت را رهاکرد و تازیان با بهت و حیرت وارد آنجای شدند. در 637 م. (16 هَ.) سپاه ایران بسرداری مهران رازی در جلولا با مهاجمان جنگید و باز ایرانیان شکست خوردند. ازآن ببعد اعراب مدتی را بتسخیر شهرهای باقیمانده ٔ بین النهرین گذراندند. دفاع دلیرانه ٔ هرمزان سردار ایرانی از اهواز (19 هَ.) ثمری نداد. شوشتر نیز بعد از 18 ماه محاصره بچنگ دشمن افتاد. در سال 642 م. (21 هَ.) ایرانیان بفرماندهی پیروزان سردار سالخورده ٔ ایرانی آخرین بار در نهاوند با تازیان روبرو شدند. با اینکه نعمان بن مقرن سرکرده ٔ عرب کشته شد ایرانیان بسختی شکست خوردند و راویان عرب این فتح را «فتح الفتوح » نامیده اند. از آن ببعد یزدگرد هرگز نتوانست خود مقاومت ثمربخشی در برابر مهاجمان نشان دهد و دفاع ایالت شرقی و شمالی و جنوبی بدست دلاوران محلی افتاد. استمداد یزدگرد از فغفور چین و خاقان ترک نیز بی نتیجه بود. در ده سال بعد از جنگ نهاوند ایالات دیگر یکی بعد از دیگری بچنگ مهاجمان میافتاد. تنها تبرستان تا نیمه ٔ سده ٔ دوم هجری (769 م.) پایداری کرد و حکومت آنجای با سلسله ٔ سپهبدان بود که نژاد از خاندان قارن پهلو پارتی داشتند. یزدگرد شهر بشهر بسوی مشرق ایران میگریخت تا بسال 31 هجری (652 م.) در مرو از بداندیشی ماهوی سوری، مرزبان آن دیار به آسیابانی پناه برد و آسیابان خاک وجودش را به باد فنا داد. پیکرش را یک اسقف نصاری از مرورود گرفت و در طیلسانی مشک آلود به خاک سپرد. فیروز پسر یزدگرد در طخارستان بنام فیروز سوم برتخت نشست و بموجب روایات چینی فغفور چین نیز وی را به این عنوان شناخت.نام کشور فیروز را در کتب چین «تزی لینگ » نوشته اند. بعدها فیروز از فشار اعراب به چین رفت و بسال 57 هَ. در چان کان آتشکده ای ساخت و در 672 م. درگذشت و پسری بنام نرسی از وی برجای ماند. در سال 728- 729 م.خسرو نامی از اخلاف یزدگرد سوم با ترکان همدست شد تاسلطنت را بدست آورد ولی بمقصود نرسید. یزدگرد پسر دیگری بنام بهرام و سه دختر بنامهای ادرک و شهربانو ومردآوند داشت و بروایت شیعیان شهربانو همسر امام حسین (ع) گردید و نه امام شیعیان از فرزندان او هستند.
تمدن دوره ٔ ساسانی: سلسله ٔ ساسانی یکی از دو شاهنشاهی بزرگ ایران باستان است که بعلت تمدن درخشان وآثار عظیم هنری و پیروزیهای بزرگ در جنگ با روم بزرگترین امپراطوری جهان کهن، و وجود شاهنشاهان بزرگی چون اردشیر، شاپور، بهرام گور، انوشیروان و جلال و شکوه دربارخسروپرویز و گنجهای افسانه ای او موضوع آثار فراوانی در ادبیات شرق عموماً، و در ادبیات ایران خصوصاً گردیده است. حادثه ٔ مهم ودیریاز روزگار ساسانیان «جنگ با روم » و آنهم بیشتر بر سر مسئله ٔ «ارمنستان » بود و همین حوادث موجب تضعیف این دو قدرت عظیم گردید و زمینه را برای چیرگی تازیان فراهم ساخت. سلسله ٔ ساسانی علاوه بر ایران کنونی، بین النهرین و ارمنستان و اران و ماوراءالنهر و نیز در مشرق تا رود سند را در دست داشتند. در آن دوره ایران بچندین کوره (یا استان) تقسیم شده و هر استان مرکب از چند تسو (طسوج) بود. حکمرانان کل را شترپان، مرزبان، شهردار، بذخش مینامیدند و بعضی از آنان عنوان و لقب خاصی داشتند. پایتخت ساسانیان تیسفون (مدائن) واقع در مشرق دجله بود وخسروپرویز از سال 603 م. در دستگرد خسرو، واقع در 107 هزارگزی شمال خاور تیسفون اقامت گزید. پادشاهان ساسانی علاقه ٔ فراوانی به آبادانی داشتند و بنای شهرهای زیادی را به آنان نسبت داده اند. مشهورترین بنای ساسانی «طاق کسری » است. جامعه ٔ دوره ٔ ساسانی بر دو پایه ٔ خون و خاک (خانواده و مالکیت) استوار بود و مزدک برای برهم زدن آن ارکان قیام کرد و توفیقی نیافت. بطوری که از «نامه ٔ تنسر» و سایر منابع برمی آید در روزگار ساسانیان جامعه ٔ ایران بچهار طبقه از مردم تقسیم میشد: 1- آتوربانان (= روحانیان): (داوران - موبدان - هیربدان - وردبدان - مغان - دستوران). 2- ارتشتاران (سپاهیان). 3- دبیران (کارکنان ادارات). 4 -واستریوشان (روستائیان)، هوتخشان (صنعتگران). هریک از این اصناف رئیسی داشت. طبقات ممتاز در آغاز عهد ساسانی که یادگار نظام دوره ٔ اشکانی بود از کتیبه ٔ حاجی آباد چنین برمی آید:
شهرداران (امراء دولت)، واسپوهران (بزرگزادگان)، وزرگان (بزرگان = العظماء)، آزادان (احرار = نجبای متوسط)، نژادگان (نجبا = اهل البیوتات) از طبقات فروتر: اسواران (ظاهراً احرار) و کدخدایان و دهقانان. (رؤسا و مالکان اراضی و قری) را نام برده اند. از دودمانهای نامدار دوره ٔ ساسانی: قارن (در حوالی ری)، سورن (در سیستان)، سپاهبد (در دهستان و گرگان)، اسپندیاد (اسفندیار) و مهران (در اطراف ری) شهرت و اعتبار داشته اند. فهرست صاحبان مناصب عالی در روزگار ساسانیان بطوری که کریستنسن و اشتاین از رساله ٔ پهلوی سورسخون و تاریخ یعقوبی و مروج الذهب مسعودی و فارسنامه و منابع دیگر استخراج کرده اند چنین است: پس واسپوهر (ولیعهد)، وزرک فرمذار= دراندرزبد= هزاربد (وزیر اعظم)، موبدان موبد= مغان اندرزبد (روحانی بزرگ)، مسمغان = مغان مغ (موبد بزرگ مقیم دماوند)، هیربذان هیربذ (رئیس آتشکده ها)، داوران داور= شهر داور (قاضی القضاه)، ایران سپاهبد (فرمانده سپاه)، پاذگوسبان (فرمانده تابع سپاهبد)، مرزبان (فرمانفرمای ایالت و نایب سپاهبد)، کنارنگ (لقب فرمانده ٔ نظامی شرق)، ارگبد (دژبان = قلعه بیگی). هتخش بذ= و استریوش بذ (رئیس کشاورزان و کارگران و پیشه وران)، واستریوشان سالار (رئیس مالیات ارضی)، استبد (رئیس تشریفات)، ایران انبارگبد (رئیس مخازن و انبارها)، ایران آمار کار (رئیس محاسبات کشور)، در آمار کار (رئیس محاسبات دربار)، واسپوهرگان آمار کار (مأموروصول عایدات ایالت واسپوهرگان). شهرپوآمارکار (رئیس محاسبات شهربان)، آذربادگان آمار کار (مأمور وصول مالیات در ایالت آذربایجان)، گند سالار (فرمانده ٔ واحد بزرگ سپاه)، ارتیشتاران سالار (فرمانده ٔ جنگجویان)، پشتیگ بان سالار (فرماندارنگهبانان سلطنتی)، پایگان سالار (فرمانده ٔ پیاده نظام)، اسواربد= اسپواربد (رئیس سوارنظام). تیربذ (رئیس تیراندازان مأمور دیه ها)، ستور پزشک (بیطار)، شهریک (= رئیس الکوره = فرمانده شهرستان)، دیهیگ (= دیه سالار = رئیس روستاگ). در دوره ٔ ساسانی هر اداره را «دیوان » مینامیدند، و فهرست مناصب دبیران و کارکنان دیوانها به این شرح است: ایران دبیربذ = دبیران مهشت (رئیس دیوان رسالت)، داذ دبیر (دبیر عدلیه)، شهرآماردبیر (دبیر عواید کشور)، گذگ آمار دبیر (دبیر عایدات دربار)، گنج آمار دبیر (دبیرخزانه)، آخور آمار دبیر (دبیر اصطبل شاهی)، روانگان دبیر (دبیر امور خیریه)، ایران درست بذ (رئیس پزشکان کشور). در آن دوره، دربار را «در» مینامیدند و از مناصب درباری: دربد = تگربد (رئیس دربار)، اندریمان کاران سالار یا سردار (حاجب بزرگ و رئیس تشریفات)، خرم باش (پرده دار)، اخترماران سردار (رئیس منجمان)، اندرزبد و اسپوهرگان (معلم واسپوهرگان) و مهردار سلطنتی را نام برده اند. در دوره ٔ ساسانی کیش زردشت رسمیت یافت و اوستا تدوین گردید. از پیروان مذاهب نصاری و یهود و بودائی نیز عده ای در ایران میزیستند. آئین مانی و مزدک در همین دوره پدیدار گردید. سه آتشکده ٔ مهم: آذرفرن بغ (آتش روحانیان) در فارس، آذرگشنسب (آتش سلطنتی) در شیز آذربایجان، آذربرزین مهر (آتش کشاورزان) در نیشابور اهمیت داشت. در دوره ٔ ساسانی جشنهای متعددی در ایران برپای میداشتند که در درجه ٔ اول نوروز، و بعد از آن مهرگان، تیرگان، آذرجشن (عید آتشخانه). وهار جشن (عید بهار = خروج الکوسج). خرم روز (اول دی)، سیر سور، سده (جشن خاص آتش)، آبریزگان، اسپندارمذ (مزدگیران = جشن زنان) بود. سکه های فراوانی از دوره ٔ ساسانی در موزه ها و در مجموعه های خصوصی موجود است. سکه ٔ طلا را «دینار» و سکه ٔ نقره را «درم » میگفتند و ضرابخانه های متعددی در شهرهای مهم وجود داشت. برای تحقیق در تاریخ ساسانیان از منابع ایرانی و فارسی. رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 7 و 8 و 9و ترجمه ٔ بلعمی ازتاریخ طبری چ محمد جواد مشکور، تهران 1337 ص 81 تا 354 و مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعراء بهار ص 60 تا97 و زین الاخبار چ نفیسی ص 5 تا 20 و فارس نامه ٔ ابن بلخی چ لسترنج و نیکلسون لندن 1921 م. و چ تهران و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چ عباس اقبال و نامه ٔ تنسر چ مجتبی مینوی و تاریخ مازندران ظهیرالدین مرعشی و تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 221 تا254 و ترجمه ٔ شاهنامه ٔ ثعالبی محمود هدایت و به حکایاتی در متون ادبی جوامع الحکایات و سیاست نامه و نصیحهالملوک و مرزبان نامه، و از منابع قدیم ایرانی رجوع به کتیبه ها و سکه های ساسانی و پاپیروسهای پهلوی و کتب و رسالات پهلوی و از روایات ساسانی در ادبیات عرب رجوع به تاریخ یعقوبی چ هوتسما 1883م. و تاریخ ابن قتیبه چ وستنفلد. گوتینگن 1850م. و عیون الاخبار ابن قتیبه چ بروکلمان برلن 1900 و 1908م. و چ قاهره 1925 و 1930م. و اخبار الطوال دینوری چ گیرکاس. لیدن 1888م. و دیباچه و اختلاف نسخ و فهرست آن از کراچکووسکی، لیدن 1912م. و تاریخ طبری چ دخویه و تاریخ اوتیکیوس سعیدبن بطریق چ شیخو. بیروت 1906- 1909 م. و مروج الذهب مسعودی چ باربیه دومینارو چ دوم پاریس 1914 م. و التنبیه و الاشراف مسعودی چ دخویه. لیدن 1894 م. و تاریخ حمزه ٔ اصفهانی چ گوتوالد، سن پطرزبورغ و لیپزیک 1844- 1848 م. و تاریخ مطهربن طاهر المقدسی چ کلمان هوار پاریس 1903 م. و غرر اخبار ملوک ثعالبی (؟) چ زتنبرگ پاریس 1900 م. و نهایه الارب فی اخبار الفرس والعرب، تلخیص و انتخاب برون در مجله ٔ انجمن همایونی آسیائی 1900 م. و تجارب الامم ابن مسکویه و کامل ابن اثیر و تاریخ ابوالفدا و کتاب التاج جاحظ و مفاتیح العلوم خوارزمی چ فان فلوتن، لیدن 1895 م. و آثار الباقیه ٔ بیرونی چ زاخو، لیپزیک 1878 م. و فتوح البلدان بلاذری چ دخویه لیدن 1866 م. و کتب جغرافیون عرب از ابن خردادبه و ابن الفقیه و استخری و ابن حوقل و یاقوت و از منابع یونانی و لاتینی و ارمنی و سریانی و چینی رجوع به ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 93 تا 103 و نیز برای اطلاع از چکیده ٔ تحقیقات از منابع فوق رجوع به ایران قدیم حسن پیرنیا مشیرالدوله باب پنجم ببعد ص 150 تا 241 و ایران در زمان ساسانیان کریستنسن دانمارکی ترجمه ٔ رشید یاسمی و شاهنشاهی ساسانی از همان مؤلف ترجمه ٔ مجتبی مینوی وتاریخ تمدن ساسانی سعید نفیسی و تاریخ تمدن ایران ترجمه از آثار خاورشناسان فصل پنجم ص 180 تا 259 شود.


خط و خالی

خط و خالی. [خ َطْ طُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب، ص نسبی مرکب) خطمه خالی. (در زبان عوام) دارای اشکال از خط و خال. منقش به خطوط و خالها. مخطط. منقط. (یادداشت بخط مؤلف).


خط

خط. [خ ُطط] (اِخ) نام جای پرنخلستان است در بحرین و آنرا خط عبدالقیس نیز می گویند. (معجم البلدان).

خط. [خ َطط] (ع مص) گائیدن زن رابجماع خط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خط المراءه خطا. (منتهی الارب). || کم و اندک خوردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس).منه: خط فلان، کم و اندک خورد فلان. (منتهی الارب). || شکافتن گور را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: ما خط غباره، ماشقه. || شکافتن و حفر قبر کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس). || منع کردن و بازداشتن غیر را از چیزی. منه: خط علیها (این فعل با کلمه ٔ علی متعدی میشود). || خطوط پیدا شدن در روی کسی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خط وجهه، خطوط پیدا شد در روی آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). || خط دمیدن عذار کودک. || جهت بنا خط کشیدن گرداگرد زمین و حد پیدا کردن. || گرفتن زمین را برای خود نشان کردن آنرا تا بدانند که آنجا را برای بنا کردن خانه خود برگزیده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خط الخطه. (منتهی الارب). || بروی چیزی علامت یا خط گذاردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). || نوشتن نامه را با دست یا با قلم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه:خط الکتاب بیده و بالقلم. (منتهی الارب). کتابت. نوشتن. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء):
همچنان کز قول ما قولش به است
خط او از خط ما نیکوتر است.
ناصرخسرو.
چشم و گوش خلق بی قول رسول
از خط و از قول او کور و کر است.
ناصرخسرو.
چو خطش قلم راند بر آفتاب
یکی جدول انگیخت از مشک ناب
فلک زآن خط جدول انگیخته
سواد حبش را ورق ریخته.
نظامی.
|| (اِ) نوعی از جماع است. (منتهی الارب). ج، خطوط، اخطاط. || راه خفیف در زمین نرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). طریق. سبیل. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خطوط، اخطاط:
تا تو باشی ز راستی مگذر
مکش از خط راستگاران سر.
اوحدی.
- اتومبیل خط اصفهان، اتومبیل راه اصفهان.
- اول خط، ابتدا راه. مبداء مسیر.
- ته خط، انتهای راه.
- خط آهن، راه آهن. رجوع به راه آهن شود.
- خطخط، راه راه. میل میل. کنایه از پارچه یا نقش که خطوط موازی بروی دارد.
- خط راه، امتداد راه.
- خط زیرزمینی، راه زیرزمینی.
- خط کشتیرانی، راهی که کشتی در آن حرکت کند و کنایه است از مسیری در دریا که کشتی مرتباً روی آن آمد و شد، می کند.
- خط هوایی، راه هوایی. چون: بین تهران و شیراز خط هوایی است، یعنی راهی است که مسیر هواپیماست. و آن کنایه است از وجودهواپیما که در این راه پرواز می کند.
|| حد. (یادداشت بخط مؤلف). چون: در این خط نیست.
- ازخط شدن، عصبانی شدن:
ور ز من با تو بدی گفت کسی
مشو از خط کآن گفته خطاست.
خاقانی (غزلیات).
- پای از خط بیرون شدن، از حد تجاوز کردن:
پای دلم برون نشد از خط مهر او
نی مهره ٔ امید من از ششدر سخاش.
خاقانی.
- پای از خط خود بیرون نهادن، ازحد خویش تجاوز کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خط زمینی را معین کردن، حدود زمین را معین کردن.
|| ریش.محاسن. سبیل. بروت. (ناظم الاطباء). مویهایی تازه که بر عارض می روید. (یادداشت بخط مؤلف):
بخط و آن لب و دندانش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب.
فیروز مشرقی.
گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی
تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش.
رودکی.
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی.
عماره ٔ مروزی.
عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم
حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم.
فرخی.
مشو در خط ز خط کآنهم ز حسن است
دغا چون چابک آید هم ز نرد است.
عمادی شهریاری.
خط بر لب ساغر بین چون خط لب ساقی
کز نیل خم عیسی زنار نمود اینک.
خاقانی.
خاطرت جان هنر بود و خطت کان هنر.
خاقانی.
لیک از آن در خطم که از خط تو
نافه ها رایگان همی ریزد.
خاقانی.
سلطان برکیارق خوب چهره بغایت بودمعتدل قامت و خط و محاسن بهم پیوسته ابروگشاده. (راحهالصدور راوندی).
بدانکه برننهم بوسه بر خطت گویی
روا مدار که موری ز خود بیازاری.
رفیعالدین لنبانی.
گرچه دلم درکشید روی چو مقصود
خط تو چون مویش از ضمیر برآورد.
عطار.
همه دانند که من سبزه ٔ خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه ٔ صحرائی را.
سعدی (بدایع).
سر می نهند پیش خطت عارفان پارس
بیتی مگر زگفته ٔ سعدی نبشته ای.
سعدی (بدایع).
جز خط دلاویز تو برطرف بناگوش
سبزه نشیندم که دمد بر گل سوری.
سعدی (خواتیم).
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید.
سعدی (طیبات).
لطیفه ایست نهانی که عشق از آن خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست.
حافظ.
لبت امروز و فردا می کند در بوسه دادنها
نمیداند ز خط چون دشمن کم فرصتی دارد.
صائب.
- بنفشه خط، موی تازه دمیده بر عارض. (آنندراج).
- خط آوردن، پدید شدن موی نخستین بار بر پشت لب یا کنار رخسار. (یادداشت بخط مؤلف).
- خط دمیدن، پدید شدن موی در صورت:
ز مرزنگوش خط نو دمیده
بسی دل را چو طره سر بریده.
نظامی.
- خط سبز، موی تازه بر عذار:
درختان نارنج را سایه بروی
چو در چشم عاشق خط سبز دلبر.
خاقانی.
ای نقطه سیاهی بالای خط سبزش
خوش دانه ای ولیکن بس بر کنار دامی.
سعدی.
- خط عارض، موی صورت:
نکونام و صاحبدل و حق پرست
خط عارضش خوشتر از خط دست.
سعدی (بوستان).
- خط مشکبوی، خط عارض:
خط مشکبوی و خالت بمناسبت تو گویی
قلم غبار میرفت و فروچکید خالی.
سعدی.
- خط مشکین، خط عارض. موی صورت:
دانی که دل من که فکنده ست بتاراج
آن دو خط مشکین که پدید آمدش ازعاج.
دقیقی.
افتاده ست آن مور خط گرد رخت
گرچه نبود در نگارستان خط مشکین غریب.
حافظ.
- خوب خط، آنکه ریش و محاسن خوب دارد:
خوب خطی عشق نبشت آمده
گلبنی از باغ بهشت آمده.
نظامی.
- سبزخط، خط سبز. موی تازه بر عذار:
فندقه ٔ شکر و بادام تنگ
سبزخط از پسته ٔ عناب رنگ.
نظامی.
- سنبل خط، موی تازه بردمیده بر عارض خاصه بر کنار لب. (آنندراج). در آنندراج آمده است: کلمات یا عبارات زیر از جمله صفات آنست: نورسته، نودمیده، سبزه، پسته، ریحانی، زنگاری، سیاه، عنبری، عنبرین، عنبرافشان، عنبربار، بنفشه گون، شبگون، شب رنگ، معنبر، مشکین رقم، مشکین فام، مشکبار، مشک فشان، مشک اندود، غالیه سا، جان پرور، دلفریب، دل آویز، دلکش، دلجوی، دل افزای، نازک، نازک رقم، بی قلم، خوب، بدیع، نقش بدیع، موزون، آشنارو، تازه رو، بهارآفرین، سحرآفرین، گیرا، بازیگوش، بیرحم، بی مروت، ظالم، سنگدل، سنگین دل، سیاه دل، مقدمه پیچتاب، آیه ٔ رحمت، رحمت عظمی، اول جوش بهار، خاکستر مراد، شکرپوش، عرض ملک، رهنمون، طوفان، حرف، لفظ، ترجمان راز، راز نهان، نفس سوخته. عبارات و کلمات زیر از تشبیهات اوست: تبت، آیت الکرسی، ابجد جنون، سرمشق جنون، افسون زبان بند، نامه، نسخه، کتابت، کتاب خشک، مکتوب خشک، پرواز مراد، فرمان معانی طغرا، برات آسمانی، برات مسلمی، تقویم مصحف، رحل، جواب بی محل، آبنوس گرونامه، لام حسن، مطلع قلم، رخصت، دور، حاشیه، مرکب سیاه قلم، نشانی، عرض مکرر، قلاب کمان، حلقه ٔ مور، هجوم مور، سپه مور، طوطی، زاغ، پری، خیل، حصار، دام، قفس، جوشن، زره، جوهر، لوای، پرگار، دست حمایت، خضر ایام، بهاران، فصل بهار، بهار عنبر، نوبهار، سیه بهار، ابر تنگ، ابر سیاه، رگ ابر، موج، شام، شب، نیمشب، شب تاریک، شب امید، شب کوتاه، شب وصل، شب قدر، آسمان، سیاهی، تاریکی، سایه، عکس، سخت سیاه، دود عنبرین، دخان عنبرین، هلال، هلال هاله، گرد، غبار، گرد یتیمی، سرمه، توتیا، خاک، زنگ، زنگار، مرهم زنگار، مومیایی، مهرگیا، گل شب بو، شربت بنفشه، بنفشه، سنبل، سنبلستان، نرگس، ریحان، مرزنگوش، سبزه، سبزه ٔ زنگار، سبزه ٔ بیگانه، سبزه ٔ نیم رس، سبزه ٔ نوخیز، سبزوار، کشمیر، مشک عنبر، آه، بنگ، ته جرعه، بیهوش دارو، زهر نیل، پرده، نقاب، لباس عباسی، پرده ٔ شب، مخمل، زنار.
- مشکین خط، آنکه محاسن سیاه دارد:
هیچ شک می نکنم کآهوی مشکین تتار
شرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن.
سعدی.
- نوخط، نوجوان. تازه مو بر صورت آمده:
شاهد نوفتنه افلاکیان
نوخط فرد آینه خاکیان.
نظامی.
وعده وصل بفردا مفکن ای نوخط
که جهان پا برکاب است و زمان اینهمه نیست.
صائب.
|| اثر. علامت. نشان. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
این خط واین نشان، عبارتی است تهدیدگونه یا پندگونه برای منع کسی از انجام عملی یا چیزی.
- چوب خط، علامتی که روی چوب می زنند برای نمایش دفعات انجام امری یا شمارش چیزی.
- خط و نشان کشیدن، توطئه کردن. || طرح ساختمان و علامت فرورفته یا رنگین که در زمین کنند یا حفر کنند یا در روی نقشه ترسیم کنند. (یادداشت بخط مؤلف): بنشابور شادیاخ را نگاه باید کرد با درگاه و میدان که وی کشیده بخط خویش. (تاریخ بیهقی). همه بدانش و هندسه خویش ساخت و خطهای او کشید بدست عالی خویش. (تاریخ بیهقی).
- چند خط، چند سطر: فلانی هنوز چند خط از آن نامه نخوانده بودکه نامه را پاره کرد.
- خط ریختن، خطوط نقشه ساختمانی را روی زمین پیاده کردن.
|| سطر. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف):
گر نماید خواجه را این دم غلط
ز اول «والنجم » برخوان چند خط.
مولوی
- یک خط، یک سطر.چون: فلانی از کتاب اول یک خط نخوانده، ولی ادعای دانش اولین و آخرین می کند.
|| قلم. (یادداشت بخط مؤلف). چون: خط کوفی، قلم کوفی. بخط فلان، بقلم فلان. || هر چیز راست. هر چیزمستقیم. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی). || کوچه. || چهره. (ناظم الاطباء). || عقیده. رأی. نظر. (یادداشت بخط مؤلف): اعیان شهادات و خطهای خود را بدان نویسند. (تاریخ بیهقی). وی سوگند بخورد، چنانکه رسم است و خط خودنبشت. (تاریخ بیهقی). خواجه ٔ بزرگ و حاضران خطهای خویش در معنی شهادت نبشتند. (تاریخ بیهقی). بنده از ملامت ترسید و از ایشان محضری خواست. عقد کردند و همگان خطهای خویش بر آن نبشتند. (تاریخ بیهقی). || سند. حجت قباله. برات. التزام کتبی. (یادداشت بخط مؤلف): بختنصر بگریست. بنی اسرائیلی گفت او را که تو چرا همی گریی ؟ گفت: بجان من چندین نیکوی کردی و من چیزی ندارم که پاداش آن با تو کنم. این مرد گفت: تو اگر پادشاه گردی پیمان کن من را نیازاری. بختنصر گفت: از تو خطی خواهم بدهی آن قضائیست رفته و زمانه کار خویش بکند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).و ضرب ابوعلی بن مقله بالمقارع فی دارالوزیر عبدالرحمن و اخذ خطه بالف الف دینار. (عیون الانباء ج 2 ص 224). یحیی ایشان را خطی بداد بیست وهفت بار هزار درم. (تاریخ بیهقی). از وی و پسرش خط بستانند بنام خزانه ٔ معمور. (تاریخ بیهقی). خطی داده اند بطوع و رغبت که به خزانه معمور سیصدهزار دینار خدمت کنند. (تاریخ بیهقی). اگر صواب بیند که ایشان را بباید فرستاد، بازفرستد و خط مواضعه بدیشان بازدهد. (تاریخ بیهقی). مقتدر خلیفه ٔ معتمدی را از آن خود بجانب مصر فرستاد تا از سادات نسیب و علویان حسیب خطهای معروف بستدند. (کتاب النقص). و خط بخون بازدهید که دیگر آدمیان را نخورید. (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی)
گر کسی را بنویسم خط و چک بستان
وقت پیدا کن و به انگشت همی دار شمار.
سوزنی.
سلطان بفرمود تا او را بر افلاس سوگند دادند و خطی با چک خون از وی بازستدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- خط آزاد کردن، سند آزاد کردن. (یادداشت بخط مؤلف):
خواستی دی به پشت اسب از من
خط آزاد کردن خر پیر.
(منسوب به سوزنی).
- خط آزادی، سند آزادی. (ناظم الاطباء). قباله ٔ تحریر رقبه ای. (یادداشت بخط مؤلف):
خیبری را خط آزادی ز پیغمبر که داد
جز علی کوبد وزیر هوشیار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
بدین خواری مجویم گر عزیزم
خط آزادیم ده گر کنیزم.
نظامی.
- خط امان، امان نامه. زنهارنامه. (یادداشت بخط مؤلف):
چون کبوتر رفته بالا و آمده بر پای خویش
بسته ٔزر تحفه و خط امان آورده ام.
خاقانی.
- خط ایزد، فرمان الهی:
بشنو سخن ایزد و بنگر سوی خطش
امروز که در حجره مقیمی و مجاور.
ناصرخسرو.
- خطبندگی، قباله ٔ رقیت. (یادداشت بخط مؤلف).
- خطستدن، رسید گرفتن. حجت وصول گرفتن. (یادداشت بخط مؤلف): حقه ای نیز بخادم وی ده و بسپار و خط بستان بحقه و درم. (تاریخ بخارا).
- خطسودائی، تمسک شرکت. (ناظم الاطباء).
- خط غلامی، عهدنامه ٔ بندگی. (ناظم الاطباء).
|| حکم. دستور. فرمان. امر. (یادداشت بخط مؤلف):
زین غربچه آفت جهان می بینم
او بی خط و فرمانش روان می بینم.
ابوعلی مروزی.
اگر خطت کمر بندد بخونم
نیابی نقطه وار از خط برونم.
نظامی.
این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست
هریک جداجدا خط معزولی قواست.
صائب.
- از خط بیرون شدن، اطاعت نکردن:
از خائنان گروهی بیرون شدند از خط
جنگاوران یغما جانشان زدند یغما.
امیرمعزی.
- خط حکم، نوشته ای که بروی آن حکمی صادر شده باشد:
خلافت را جهان پرور نهاده
فلک بر خط حکمت سر نهاده.
نظامی.
- خط شریف، فرمان سلطانی از سلاطین عثمانی. (یادداشت بخطمؤلف).
- خط فرمان، نوشته ای که حاوی فرمان و حکمی باشد:
همی تا زو خط فرمان نیاید
بشخص هیچ پیکر جان نیاید.
نظامی.
بنده را بر خط فرمان خداوند آموز
سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به.
سعدی.
- سر از خط برگرفتن، انقیاد نکردن:
من سر ز خطتو برنمیگیرم
ور چون قلمم تو سر بگردانی.
سعدی.
- سر از خط فرمان بدر نبردن، از اطاعت کسی سر بیرون نیاوردن. (یادداشت بخط مؤلف):
پسر چون شنید این حدیث از پدر
سر از خط فرمان نبردش بدر.
سعدی (بوستان).
- سر بر خط آوردن، اطاعت کردن. بفرمان آمدن: اگر سر بر خط آرید و فرمان برید من در حضرت این پادشاه در این باب شفاعت کنم. (تاریخ بیهقی).
تا سر به خط نیارد و ندهد به بند دست
هر ساعتی عزیمتش از سر همی کنم.
سوزنی.
- سر به خط انقیاد آوردن، اطاعت کردن: سر به خط انقیاد آوردند. (تاریخ بیهقی).
- سر به خط نهادن، سر به اطاعت نهادن:
تا ننهد سر به خط طاعت او در
ناصبی شوم را سر از در دار است.
ناصرخسرو.
کسی که کرد عزیزش خدای عزوجل
اگر تو سر ننهی بر خطش خطاباشد.
عبدالواسع جبلی.
ای هنرمند نامجوی پسر
هرکه در کار خود ز بیش و ز کم
قدم از سر کند قلم کردار
بر خطش سر نهند همچو قلم.
ابن یمین.
- سر ز خط تابیدن، سر از اطاعت بیرون بردن:
نه زهره که سرز خط بتابم
نه دیده که ره بگنج بیابم.
نظامی.
|| حکم الهی. قضا و قدر:
نبود عاشقی امسال مر مرا درخور
کنون که آمد بر خط نهاد باید سر.
فرخی.
|| نبشته. از پی هم قرار دادن حروف. در پشت هم درآوردن کلمات بروی چیزی. در پهلوی هم قرار دادن علاماتی که مبین صوتی از اصواتست که از آن اصوات، الفاظ حاصل می آید و آن الفاظ، نمایشگر معانی است. در پشت هم قرار دادن علاماتی در روی چیزی که با اطلاع بر آن علامات معانی مورد نظر حاصل آید:
ای من رهی دست و خط و کلکت.
فرالاوی.
یکی نامه بنوشت خوب و هژیر
سوی نامور خسرو دین پذیر
نبشت اندر آن نامه ٔ خسروی
نکوآفرین بر خط بیغوی.
دقیقی.
وآن حرفهای خطکتاب او
گوئی حروف دفتر قسطا شد.
دقیقی.
یکی نامه بنوشت بر پهلوی
بر آیین شاهان خط خسروی.
فردوسی.
پس آن نامه ٔ شوی با خط شاه
نهانی بدو داد و بنمود راه.
فردوسی.
آب خرد جوی و بدان آب شوی
خط بدی پاک ز طومار خویش.
ناصرخسرو.
بنگر اندر لوح محفوظ ای پسر
خطهاش از کاینات و فاسدات
جزدرختان نیست این خط را قلم
نیست این خط را جز از دریا دوات.
ناصرخسرو.
در این میانه، عبدوس را بخواند و انگشتر خویش بدو داد و امانی بخط خود نبشت و پیغام داد که حاسدانت کار خود بکردند. (تاریخ بیهقی). و این زن خط نیکو داشت و پارسی سخت نیکو نبشتی. (تاریخ بیهقی). بوسهل گفت: سخت آسانست اثر این کار پنهان ماند و خداوند به خط خویش سوی قائد منجوق ملطفه نویسد. (تاریخ بیهقی). نسخت عهد راتا به آخر بر زبان راند، چنانکه هیچ قطع نکرد و پس دوات خاصه پیش آوردند و در زبر آن بخط خویش تازی و فارسی عهدنامه که از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود، نبشت. (تاریخ بیهقی). جبرئیل آن خطرا در غار از وی گرفته بود، بدو داد. (قصص الانبیاء).زیرا که خط کالبد معنی است. (کلیله و دمنه).
خط دست شاه دیدم کش معما خواند عقل
عقل را خط معما برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
خط هر اندیشه که پیوسته اند
بر پر مرغان سخن بسته اند.
نظامی.
ورد زبانست ثواب و گزاف
خط ننویسد قلم بی شکاف.
امیرخسرو دهلوی.
قال الجاحظ: الخط، لسان الید و سفیرالضمیر و مستودع الاسرار و مستنبط الاخبار و حافظ الاَّثار. (نفایس الفنون). الخط، هو معرفه کیفیه تصویر اللفظ بحروف هجائه الی السماء الحروف اذا قصد بها المسمی نحو قولک اکتب «جیم »، «عین »، «فاء»، «راء» فانما تکتب هذه الصوره جعفر لانه سماها خطاً و لفظاً و لذلک قال الخلیل: لما سئلهم کیف تنطقون بالجیم من جعفر فقالوا جیم فقال انما نطقتم بالاسم و لم تنطقوا بالمسؤول عنه و الجواب «جه » لانه المسمی فان سمی به مسمی آخر کتب کغیرها نحو «یاسین »، «حامیم »، «یس » و «حم » هذا و ذکر فی تعریفه و الغرض و الغایه ظاهر لکنهم اطنبوا فی بیان احوال الخط و انواعه. (از کشف الظنون).
- اجاره خط، نوشته ای که از توافق بین مالک و مستأجر در اجاره محلی فراهم می آید.
- بدخط، آنکه خط او بد است. آنکه نکو نمی نویسد.
- حسن خط، خوبی و نیکویی نبشته و تحریر. (از ناظم الاطباء).
- خط از خون نوشتن، طلب امداد کردن از کسی در روز سختی و مقام بیچارگی. (ناظم الاطباء).
- خط الحاق، آنچه را که نویسندگان در مقام الحاق نویسند. (ناظم الاطباء).
- خط اول، حرف اول از حروف که الف باشد. (ناظم الاطباء).
- || عرش. (ناظم الاطباء).
- || مکه ٔ معظمه. (ناظم الاطباء).
- خط جلی، نوشته ای که حروف آن آشکار و خوانا بود. (از ناظم الاطباء).
- || خط ریحان. (ناظم الاطباء).
- خط جواز، خطی که برای گذشتن کالا و رونده بگذربان نویسند. (ناظم الاطباء).
- خوش خط، آنکه خط او خوبست. آنکه خوب و نکو می نویسد.
- شیر یا خط، قماریست که بروی دو طرف یک سکه بعمل می آید. توضیح آنکه: به یک طرف سکه ها سابق علامت شیر و خورشید بود و برطرف دیگر نوشته ای که مبلغ آن سکه را مشخص می کرد. چون دو طرف قمار می خواستند قماری کنند یکی سکه را به آسمان می انداخت و از طرف دیگر می پرسید: شیر یا خط؟ در حالی که سکه در هوا می چرخید، آن طرف جواب می داد: «شیر» یا «خط» و چون سکه بزمین می نشست، اگر جانبی که روی زمین نبود موافق گفته گوینده می آمد، او برده بود والا باخته.
|| کلاس تعلیم خط در مدارس.
- تعلیم خط، آموختن نیکونوشتن خط.
- خطخفی، نوشته ای که حروف آن باریک و کوچک باشد. (ناظم الاطباء).
- خط راه، گذرنامه.
- رسم الخط، نوعی نگارش و نوع نوشتن خط مکتوبی از بین انواع خطوط.
|| پروانه ٔ راهداری. || تذکره ٔ عبور. (ناظم الاطباء).
- خط تعلیق، خطی که مشتق از خط نسخ است و آنرا نسخ تعلیق نیز گویند و آن خط حالیه ایرانست. (از ناظم الاطباء).
- خط ریحان، یکی از شش خط اختراع کرده ٔ ابن مقله و آنرا خط جلی نیز می گویند. (ناظم الاطباء).
- خط شمشیربند، نوشته ای که در آن خون و خطر بسیار باشد. (ناظم الاطباء).
- خط ضامنی، سند کفالت و ضمانت. (ناظم الاطباء).
- خط نسخ، خط اختراعی ابن مقله. (ناظم الاطباء).
- هفت خط، کنایه از زیرک و گربز است.
- امثال:
حیف از تو که خط داری ولی سواد نداری، این مثل را درباره ٔ کسی زنند که خطش نکوست، ولی سوادش اندک است.
تاریخ خط:
خط، هنر تثبیت ذهنیاتست با علائم معهود چشم. احتیاج به حفظ خاطره ها نخستین محرک پیدایی خط در بین اقوام عالم بود چه انسان اولیه برای حفظ اموری که می خواست سالهای مدید باقی بماند، ابتداء برسم صور آنها پرداخت و از این تصویرپردازی روش تصویرنگاری را بوجود آورد. روش تصویرنگاری که به ابتداء ناظر برسم صور اشیاء بود، بعدها توانست با تصویر اشیائی شبیه به اندیشه ها به نمایش اندیشه نیز اقدام کند. این طریق نمایش اندیشه همانست که نام اندیشه نگاری را در تاریخ خطوط دارد. روش اندیشه نگاری، گرچه تا حدی رافع نقص تصویرنگاری شد ولی باز کافی نبود چه در این روش اندیشه ها با علائمی نمایش داده میشدند که بکلی فارغ و مستقل از زبان بودند. از قدیم بنزد مردم نسبتاً پیشرفته یک سلسله اعمال و علائمی وجود داشت که تا حدی بحفظ خاطره ها و اموری که باید حفظ شوند، کمک می کرد، نظیر:چوب خطهای کوچک آلمانیهای قدیم و یا ریسمانهای گره خورده ٔ مردمان پرو از زمان اینکا ها و یا گردن بندهای صدفی قوم ایروکوا بنام وامپون و بالاخره چوب خطهای استرالیائیها، چه این امور در حفظ خاطره ها آن نقش را بازی می کنند که خطوط بعینه بازی می کنند. نارسایی روش اندیشه نگاری موجب شد که درکار نگارش طریق دیگری پیش آید که بستگی بیشتر با زبان داشته باشد، یعنی بستگی با اصواتی که چون گوش آنها را شنید، معانی آنها را درک کند. در این روش، اسماء با علائمی نمایش داده میشوند که ربطی با اصوات مزبور ندارند، ولی در عوض آن خاصیت را دارند که چون چشم آنها را دید (بوقت قرائت) الفاظی قرین این علامات کند. بنزد قوم ازتک نوعی خط موجود بوده است که هم اندیشه نگار بود و هم صوت نگار، یعنی مجموعی از دو روش مورد بحث. باری با بکار بستن علائمی که شکل کلمات آن جناس لفظی با کلمات مبین معانی آنها دارد خط بمرحله ٔ سیلابی کشانیده شد. در این مرحله، هر سیلاب با علامتی خاص همراه است. پیشرفت نمایش سیلابی خط کم کم روش الفبائی را تکوین کرد. در روش سیلابی، با تجزیه ٔ سیلابها ونمایش مجزای هر یک از آنها مطلب شکل تحریری بخود میگیرد. در جنب خط ازتک بدنیای جدید می توان از یک طریق اندیشه نگاری بنام روش سنگریزه ای نام برد که چون از عناصری بشکل سنگریزه تشکیل یافته بود، این نام را بخود گرفت. نوشته هایی از این جنس در یوکاتان و آمریکای مرکزی و مکزیک یافت میشود. در دنیای قدیم ما به چهار نوع خط اندیشه نگار برمی خوریم بشرح زیر:
1- خط چینی. 2- خط میخی. 3- خط هیروکلیف مصری. 4- خط هیروکلیف هیتیتی.
1- خط چینی: چینی ها ابتداء با رسم اشکالی آغاز نگارش کردند، ولی علامات آنها بعلت نارسایی موجب شد که بعدها ترکیباتی بسازند و با آن ترکیبات به بیان اندیشه های مدغم و مختلط خود بپردازند. این ترکیبات گرچه از یک سو مصور اندیشه های آنان بود، ولی از طرف دیگر در انتقال مقاصد آنهانقش صحیح بازی نمی کرد و سرانجام به آنجا کشید تا چینی ها با تکوین علاماتی که بیشتر تکیه بر اصوات می کرد، بنوعی خط «صوت نگار» دست یابند. این خط صوت نگار گرچه از حیث آنکه با زبان بستگی داشت، در مرحله ای جلوتر از خط قدیم بود، ولی از آنجا که هر حرف می توانست نمایشگر اصوات مختلف چندی باشد واجد نقص بسیار بود. چینی ها برای رهایی از این نقص، یعنی نمایش معنی حقیقی هر علامت از علائمی اندیشه نگار بنام کلید استفاده کردند و هر کلید مبین یک نوع اندیشه بود. دانشوران چینی بعدها بیک قسم خط تندنویسی دست یافتند که نمونه ٔ خط ژاپونی شد.
2- خط میخی: این خط که اصلی اندیشه نگار داشت در همه کشورهای آسیای غربی بکار میرفت و برای اطلاع دقیق از طریق دست یافتن به آن به «خاورشناسی » در این لغت نامه رجوع کنید.
3- خط هیروگلیف مصری: این خط، خط اندیشه نگار کامل نیست و در آن عناصر صوتی و الفبائی بیشتر وجود دارد. بعدها با پیدایی پاپیروس از این خط نوع دیگری بوجود آمد بنام هیراتیک (مذهبی، با صلابت) و سپس با بهم ریختگی آن نوعی خط تندنویسی ایجاد گردید بنام خط عامیانه.
4- هیروکلیف هیتیتی: این خط خیلی درست تر از خط هیروگلیف مصریست. فنیقی ها به احتمال اقرب بیقین، نخستین کسانی بودند که افتخار کشف الفبای حقیقی را دارند؛ کشفی که تحول عظیمی در خط بوجود آورد چه الفبای یونانی و ایتالیایی منتج از الفبای فنیقی است و از آنجا که الفبای سایر کشورهای اروپایی مشتق از این دو الفباء می باشد، می توان گفت که مبداء خطوط ملل اروپایی فنیقی است. علاوه بر این، از طریق قوم آرامی الفبای فنیقی در مصر و عرب و بین النهرین تا هند بسط یافت و اصول آن بعدها با اختراع علائمی برای نشان دادن حروف مصوت بوسیله ٔ یونانیها کامل شد. خط فنیقی چون بوجود آمد، سایر خطوط جز خط چینی را از قلمرو نویسندگی خارج کرد؛ چون کتابت با این خط بسیار آسان بود، بکار بستن آن توسعه زیاد یافت. در جنب پیشرفت خط سعی دیگری نیز بعمل آمد و آن توسعه ٔ محل و مواد نویسندگی بود چه قبل از پیدایی کاغذ ازسنگ و فلزات استفاده می کردند و غیر از سنگ و فلزات از پوست درختان و جانوران نیز استفاده میشد، ولی گرانی قیمت این دو پوست موجب شد که در مصرف آن اقتصاد بورزند و طریق اقتصادورزی، یکی فشردگی در نوشته و دیگر استفاده از علائم اختصاری و سدیگر تراش پوست و استفاده ٔ مجدد از آن بود. امروز انواع اصلی خطوط عبارتنداز: چینی، عربی (خط جمیع ملل مسلمان جز ترکیه)، هندی، یونانی، روسی، آلمانی، لاتین (خط لاتین بوسیله ٔ آمریکائیها و استرالیائیها نیز اخذ شده است).
جهت نگارش خط: خط مصریها، سانسکریت، یونانی، لاتینی و خطوط مشتق از آن، ارمنی، اتیوپی، گرجی و اسلاوی همه از چپ براست نوشته میشود. و عبری، عربی، کلدانی، آسوری، فارسی، ترک، تاتار، از راست بچپ، چینی، ژاپونی سطور از بالا بپائین و حروف از راست بچپ تحریر می گردد. مکزیکی ها از پائین ببالا می نویسند. در یونان قدیم، نوعی نگارش بوده که ابتداء از راست بچپ می نوشتند و چون به انتهای سطر می رسیدند از چپ براست می نوشتند و با همین ترتیب تا آخر پیش می رفتند.
تاریخ خط در ایران: با آمدن اسلام به ایران و گسلیدن فرهنگ بعد از اسلام ایران از قبل از اسلام، مبحث خط نیز بدو قسمت میشود؛ قسمتی از آن مربوط به خطوط ماقبل اسلام در ایران می باشد و در این باره در قسمت خاورشناسی بحث مستوفی شده است و قسمت دیگر مربوط به خط بعد از اسلام است، در این قسمت تاریخ خط فارسی همان تاریخ خط عربی است. اما تاریخ خط عربی به اجمال بنابر گفته ٔ جرجی زیدان چنین است. (تاریخ تمدن اسلام تألیف جرجی زیدان و ترجمه و نگارش علی جواهر کلام چ 2ج 3 صص 76- 82). اعراب حجاز مدرکی دال بر خط و سواد داشتن خود ندارند، ولی از اعراب شمال و جنوب حجاز آثار کتابت بسیار بدست است که معروفترین این مردمان مردم یمنی اند که با حروف مسند می نوشتند و دیگر نبطی های شمال اند که خطشان نبطی است. مردم حجاز که بر اثر صحرانشینی از کتابت خط بی بهره ماندند، کمی پیش از اسلام بعراق و شام می رفتند و بطور عاریت از نوشتن عراقیان و شامیان استفاده می کردند و چون بحجاز می آمدند، عربی خود را با حروف نبطی یا سریانی و عبرانی می نوشتند. خط سریانی و نبطی بعد از فتوحات اسلام نیز میان اعراب باقی ماند و تدریجاً از نبطی، خط نسخ پدید آمد واز سریانی، خط کوفی. خط کوفی به ابتداء بخط حیری مشهور بود و بعدها که مسلمانان کوفه را بنزدیک حیره ساختند، این خط نام کوفی گرفت. سریانیهای مقیم عراق خطخود را با چند قلم می نوشتند که از آن جمله، خط مشهور به سطرنجیلی مخصوص کتابت توراه و انجیل بوده است. عربها در قرن اول پس از اسلام این خط (سطرنجیلی) را از سریانی اقتباس کردند و یکی از وسائل نهضت آنان همین خط بوده است. بعدها خط کوفی از همان خط پدید آمد وهر دو خط از هر جهت بهم شبیه هستند. مورخین درباره ٔشهری که خط از آنجا بحجاز آمده، اختلاف نظر دارند و بقول مشهور خط سریانی از شهر قدیمی انبار بحجاز آمده است. و می گویند مردی بنام بشربن عبدالملک کندی برادر اکیدربن عبدالملک فرمانروای دومهالجندل، آن خط را در شهر انبار آموخت و از آنجا به مکه آمده صهباء دختر حرب بن امیه، یعنی خواهر ابوسفیان (پدر معاویه) را تزویج کرد و عده ای از مردم قریش نوشتن خط سریانی را از داماد خودِ بشربن عبدالملک آموختند و چون اسلام پدید آمد، بسیاری از مردم قریش مقیم مکه خواندن و نوشتن میدانستند تا آنجا که پاره ای گمان کردند سفیان بن امیه اول کسی بود که خط سریانی را بحجاز آورد. باری عربها در سفرهای بازرگانی که بشام می رفتند خط نبطی رااز مردم حوران و از عراق خط کوفی را آورده اند و همانطور که تورات بخط «سطرنجیلی » تحریر می یافت، آنها قرآن را با «خط کوفی » نوشتند در «خط کوفی » و خط «سطرنجیلی » چنین رسم است که اگر الف ممدود در وسط کلمه واقع میشد، در کتابت می افتاد چنانکه در اوائل اسلام مخصوصاً در تحریر قرآن این قاعده کاملاً مراعات میشد و بجای «کتاب » «کتب » و بجای «ظالمین « »ظلمین » می نوشتند. پس از آمدن اسلام، عربهای حجاز با نوشتن آشنا بودند، ولی عده ٔ کمی از آنها نوشتن می توانستند و آنان از بزرگان صحابه شدند که بعضی از آنها «علی بن ابیطالب » و «عمربن خطاب » و «طلحهبن عبیداﷲ» بودند. در زمان خلفای راشدین و بنی امیه، قرآن را بخط کوفی می نوشتند و مشهورترین قرآن نویس بنی امیه، مردی بود قطبه نام و خیلی خوشخط بود و بعلاوه خط کوفی را با چهار قلم می نگاشت. پس از قطبه ٔ قرآن نویس، بنی امیه در اوائل حکومت عباسیان خطاط دیگری بنام ضحاک بن عجلان بود که چیزی بر چهارخط قطبه افزود و پس از او اسحاق بن حماد و دیگران نیز چیزهایی اضافه کردند تا آنکه در اوائل دولت عباسی دوازده قلم خط بشرح زیر معمول بود: 1- قلم جلیل 2- قلم سجلات 3- قلم دیباج 4- قلم اسطور مار کبیر 5- ثلاثین 6- قلم زنبد 7- قلم مفتح 8- قلم حرم 9- قلم مد مرات 10- قلم عمود 11- قلم قصص 12- قلم حرفاج. در زمان مأمون نویسندگی اهمیت پیدا کرد و نویسندگان در نیکوساختن خط بمسابقه پرداختند و چندین قلم دیگر بنام قلم مرصع، قلم نساخ، قلم رقاع، قلم غبارالحلیه، قلم ریاسی (قلم ریاسی را بدان جهت ریاسی می گفتند که مخترع آن فضل بن سهل ذوالریاستین بود). و درنتیجه، خط کوفی به بیست شکل درآمد. اما خط نبطی یا نسخ، بهمان شکل سابق در میان مردم و برای تحریرات غیررسمی معمول بودتا آنکه ابن مقله خطاط مشهور متوفی بسال 328 هَ. ق. با نبوغ خود خط نسخ را بصورت نیکویی درآورد و آنراجزء خطوط رسمی دولتی قرار داد و خطی که امروز معمول است، همان خط اصلی ابن مقله می باشد. مشهور است که ابن مقله خط نسخ را از خط کوفی استخراج کرده است، ولی واقع آنست که خط کوفی و نبطی هر دو از اوائل اسلام معمول بوده و چنانکه گفته شد، کوفی را برای کتابت قرآن و امثال آن بکار می بردند و نبطی در مکاتبات رسمی استعمال میشد. و ابن مقله اصلاحاتی در خط نسخ نمود و آنرا برای نوشتن قرآن شایسته و مناسب ساخت. در نمایشگاه خط قدیمی عربی در کتابخانه ٔ سلطنتی سابق، قباله ٔ نکاحی موجود بود که بتاریخ 264 هَ. ق. روی پوست درازاندامی تحریر شده بود و صورت عقدنامه را بخط کوفی مرتبی نوشته بودند و گواهان با خط نسخ بسیار مغشوش زیر عقدنامه را امضا کرده بودند و همین دلیل است که ابن مقله در خط نسخ اصلاحاتی نمود، بقسمی که برای تحریرمصحف شایسته بود. سپس بمرور زمان، خط نسخ فروعی پیدا کرد و بطور کلی دو خط نسخ و کوفی در کتابت عربی معمول گشت و هر کدام از آن شاخه هایی داشت که در قرن هفتم هجری مشهورترین آن بقرار زیر بوده است: ثلث، نسخ، ریحانی، تعلیقی و رقاع. همین قسم خطاطان بسیاری بوجود آمدند و کتابها و رساله هایی درباره ٔ خط و خطاطی پرداختند. این بود تاریخ خط عربی. اما درباره ٔ تاریخ خط فارسی در تذکره ٔ مرآت الخیال آمده است انواع خطوط فارسی: ثلث، رقاع، نسخ، توقیع، محقق و ریحان است و باز در آنجا آمده که خط هفتم تعلیق است که از رقاع و توقیع برآمده. پس از ذکر انواع خطوط مزبور نویسنده ٔ مرآت الخیال می آورد: «گویند که از متقدمین خواجه تاج سلمان این خطها را خوب می نوشت و خط هشتم که تعلیق باشد میر علی تبریزی در زمان امیر تیمور صاحبقران از نسخ و تعلیق استنباط نمود». (از تذکره مرآت الخیال ص 15، 16). خط فارسی را فعلاً اقلامی است از جمله: اجازت، تعلیق، توقیع، ثلث، جلی، جلی دیوانی، دیوانی، رقاع (رقعه)، ریحانی، سنبلی، سیاقت، شجری، شکسته، شکسته ٔ نستعلیق و کوفی یا نسخ. (یادداشت بخط مؤلف). برای اطلاع بیشتر به «رساله ٔ تاریخ خط و نقاشی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ ملی ایران بشماره 6197رف » و کتاب «خط و تحول آن در شرق باستان » نوشته ٔ علی سامی و کتاب «خط معمول در دنیا و میزان تکامل خط فارسی » تألیف حسین رضاعی و مقاله ٔ خط در دائرهالمعارف اسلامی متن فرانسوی چ 1927 ج 2 ص 985 و «تذکرهالخطاطین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔملی بشماره 603 رف » و «رساله ٔ خط» حاج میرزا لطفعلی بن احمد مانی تبریزی و «رساله ٔ خط» تألیف محمد آقاشاه تخستکی مدیر روزنامه شرح روس و «تذکرهالخطاطین » محمودبن حاج نجف بروجردی و «تذکرهالخطاطین » میرزای سنگلاخ رجوع شود. || امتداد در طول هرگاه از امتداد در عرض و در عمق صرفنظر کنند. (ناظم الاطباء).حد سطح: اگر بسیط (یعنی سطح) را نهایت باشد، آن نهایت او ناچاره خطی باشد و آن خط طولی باشد بی عرض و به بعد یکی کمتر از بعدهای سطح، چنانکه بعدهای سطح یکی کمتر بود از بعدهای جسم. (التفهیم). در هندسه، مقداریست صاحب بعد واحد طول و دیدن آن ممکن نیست جز با سطح چه خط نهایت سطح است و بالانفراد تنها بوهم ادراک شود. (مفاتیح). یکی از سه نوع کم متصل قارالذات است.او طول تنها بود و عرض و عمقش نبود. (اساس الاقتباس). الخط هو الذی یقبل الانقسام طولاً، لا عرضاً و لا عمقاً و نهایته النقطه. اعلم ان الخط و السطح و النقطه اعراض غیر مستقله الوجود علی مذهب الحکماء لانها نهایات و اطراف للمقادیر عندهم فان النقطه عندهم نهایهالخطو هو نهایهالسطح و هو نهایهالجسم التعلیمی و اما المتکلمون فقد اثبتت طائفه منهم خطا و سطحاً مستقلین حیث ذهبت الی ان الجوهر الفرد یتالف فی الطول فیحصل منها خط و الخطوط تتالف فی العرض فیحصل منها سطح و السطوح تتالف فی العمق فیحصل الجسم و الخط و السطح علی مذهب هولاء و الخط ما له طول، لکن لایکون له عرض و لا عمق. (تعریفات جرجانی). خط، مقداریست که او را طول فقط باشد و سطح، مقداریست که او را طول و عرض باشد و جسم، مقداریست که او را طول باشد و عرض و عمق. (نفایس الفنون). خط به انواعی چند تقسیم میشود که در ترکیبات یک یک آنها خواهد آمد. || نزد معتزله، مجتمعی از جواهر بطول تنها. (یادداشت بخط مؤلف).
- خطالارض، فصل مشترک بین صفحه ٔ قائم و صفحه ٔ افقی در هندسه ترسیمی.
- خط ازرق، خط چهارم از هفت خط جام جم. (ناظم الاطباء):
می تا خط ازرق قدح کش.
خاقانی.
- خط استواء، خطی مفروض بر زمین محاذی معدل النهار و بعبارت دیگر دائره ٔ عظیمه ای که در وسط کره ٔارض رسم کنند بنحوی که آنرا بدو نیم کره تقسیم نماید و فاصله ٔ همه ٔ نقاط آن از دو قطب مساوی و برابر بود. (ناظم الاطباء).
- خط اشک، خط پنجم از هفت خط جام. (ناظم الاطباء).
- خط افقی، هر خطی که در موازات افق رسم کنند. (ناظم الاطباء).
- خط بر سر چیزی کشیدن، خط بطلان بر چیزی کشیدن. کنایه از صرف نظر کردن و درگذشتن از چیزیست.
- || بعیب و خطا منسوب کردن. (ناظم الاطباء).
- خط بر عالم کشیدن، ترک دنیا کردن. (ناظم الاطباء).
- خطبصره، خط سوم از هفت خط جام جم. (ناظم الاطباء).
- خط بطلان، حک و علامت برای بطلان. (از ناظم الاطباء).
- خط بطلان کشیدن، خط بروی نوشته ای کشیدن که حکایت از باطل کردن آن نوشته کند. (یادداشت بخط مؤلف).
- خط بغداد، خط دوم از هفت خط جام جم و بعضی خط اول را گویند. (ناظم الاطباء).
- خط بیزاری، خط بطلان و حک. (ناظم الاطباء).
- خط تیغ، زخم تیغ. (ناظم الاطباء).
- خط جدی، دائره رأس الجدی. (ناظم الاطباء).
- خط جور؛ خط اول از هفت خط جام جم که خط لب جام باشد. (ناظم الاطباء).
- خط حوادث، معدوم شدن حوادث. (ناظم الاطباء).
- خطدایره، محیط دایره.
- خطدرست، خط غیرشکسته. (ناظم الاطباء).
- خط راست، خط مستقیم. (از ناظم الاطباء).
- خط سرطان، دایره رأس السرطان. (ناظم الاطباء).
- خط سیاه، خط شب. (ناظم الاطباء).
- خط شکسته، خط منکسر. رجوع به خط منکسر شود.
- خط شب، خط سیاه. خط چهارم از هفت خط جام جم که خط ازرق نیز گویند. (ناظم الاطباء).
- خط عمود، هرگاه دو خط یکدیگر را چنان قطع کنند که زوایای حادث بین آنها هر یک، یک قائمه باشد، می گویند این دو خط بر یکدیگر عمودند، یعنی هر یک از آن دو خط عمود بر دیگریست.
- خط غیرمحدود، خطی که آنرا انتها نباشد. (ناظم الاطباء).
- خط فرودینه، خط هفتم از هفت خطجام جم که خط مزور نیز می گویند. (ناظم الاطباء).
- خط قائم، خطی که عمود بر صفحه یا خطی دیگر است.
- خط قائم بر منحنی، خط عمود بر مماس منحنی که از نقطه ٔ تماس آن مماس بر منحنی اخراج شود.
- خط قاطع، خطی که دایره ای را قطع کند. (از ناظم الاطباء).
- || هر خطی که خط یا سطح یا حجمی را ببرد.
- خط کاسه گر، خط ششم ازهفت خط جام جم. (ناظم الاطباء).
- خط کشیدن، رسم خط کردن. (ناظم الاطباء).
- || محو و برطرف کردن. (ناظم الاطباء).
- خط متوازی، خطی که در موازات خط دیگر واقع شود. (ناظم الاطباء). خط موازی.
- خط موازی، خطی که در محاذات خط یا سطحی بوجهی قرار گیرد که اگر این خط و آن خط یا سطح تا بی نهایت امتداد یابند، این دو یکدیگر را قطع نکنند. در ریاضی، خطی را موازی سطح یا خطی دیگر می گویند که همواره فاصله ٔ آن خط با آن سطح یا آن خط ثابت بماند.
- خط محدود، خطی که دارای حد و انتها باشد. (ناظم الاطباء).
- خط محور، خط طولی. (ناظم الاطباء).
- خط مختلف، خط نامساوی. (ناظم الاطباء).
- خط مزور، خط فرودینه که خط هفتم از هفت خط جام جم باشد. (ناظم الاطباء):
روز و شب جز خط مزور نیست
خیز و خط بر خط مزور کش.
خاقانی.
- خط مستدیر، دایره و خط دایره ای. (ناظم الاطباء). محیطدایره.
- خط مستقیم، اقصر فاصله بین دو نقطه مفروض را خط مستقیم می گویند. (ناظم الاطباء).
- خط مقیاس، خط تعیین درجه. (ناظم الاطباء).
- || خطی که بدان اندازه چیزی را معین کنند. (ناظم الاطباء).
- خط ملاقی،خط مماس. (ناظم الاطباء).
- خط مماس، خطی که با منحنی یک نقطه ٔ تماس بیشتر نداشته باشد.
- خط منحنی. خط کج. (ناظم الاطباء). خطی که نه منکسر باشد و نه مستقیم.
- خط منکسر، خطی که از برخورد چند خط مستقیم که هر یک با دیگری زاویه ای تشکیل می دهد، حاصل آید.
- خط مایل، خطی را نسبت بخط دیگر مایل گویند که زاویه حادث از برخورد این دو خط اززاویه قائمه کوچکتر باشد.
- خط مجانب، خطی است که با منحنی در بی نهایت مماس شود. خط مماس بر منحنی که نقطه ٔ تماسش در بی نهایت است.
- خط نصف النهار، دایره ٔ موهومه ای در کره زمین که از یکی از دو قطب بقطب دیگر عبور کند و خط استوا را بزاویه ٔ قائمه قطع نماید. (از ناظم الاطباء).
- خط وتر، خط مستقیمی که رسم شود از رأس زاویه ٔ یک شکلی برأس زاویه ٔ مقابل آن. (از ناظم الاطباء).
- || قسمتی از خط قاطع منحنیی که دو رأس آن بروی محیط آن منحنی قرار دارد. قسمتی از خط قاطع منحنی ای که در درون منحنی و محدود بمحیط آن منحنی می باشد.
|| رقعه. مکتوب. نامه. (یادداشت بخط مؤلف):
یکی محضر اکنون بباید نبشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
چو خطها بدادند پیران همه
بر انسان که فرموده شاه رمه.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت گردوی نیز
بگفت اندرو پند و بسیار چیز
نهاد آن خط خسرو اندر میان
بپیچید بر نامه ٔ پرنیان.
فردوسی.
بخواند آن خط شاه بر پنج تن
نهان داشت از نامدار انجمن.
فردوسی.
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی.
حافظ.
- خط کردار، نامه ٔ اعمال. (ناظم الاطباء).
- خط کردگار، فرمان الهی. (ناظم الاطباء).
- دستخط، نامه. معمولاً به نامه هایی اطلاق میشود که از جانب بزرگی آید.

خط. [خ َطط / خ ِطط] (اِخ) نام موضعی است ببحرین که نیزه های خوب بدانجا منسوب است. (یادداشت بخط مؤلف): و بر اردشیر که دارالملک کرمانست او بنا کرد و اهواز و خوزستان و شهریست خره نام از موصل و شهری ببحرین که آنرا خط خوانند و نیزه ٔ خطی از آنجا خیزد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی) و جزایر از ایشان بستد و به جزیره ٔ خط بیرون آمد کی نیزه های خطی از آنجا آرند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی). || بستنگاه کشتی است ببحرین. رماح خطیه منسوب است به آن بدان جهت که در آنجا آنرا می فروشند نه آنکه منبت نیزه هاست. (منتهی الارب).
- رماح خطیه، نیزه های منسوب به خط که از نیزه های بسیار خوب بوده است. رجوع به «خط» در این لغت نامه شود.
- نیزه ٔ خطی، نیزه منسوب به خط. رمح خطی.


خط و ربط

خط و ربط. [خ َطْ طُ رَ] (ترکیب عطفی، از اتباع) کنایه از منظر و کمال.
- خوش خط و ربط،خوش منظر و باکمال.


خط و سواد

خط و سواد. [خ َ ط طُ س َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) نوشتن و خواندن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خوش خط و سواد، آنکه نوشتن و خواندن نیکو داند.


خط و خال

خط و خال. [خ َطْ طُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) مخطط. دارای خطوط و خالها. منقش. || (اِ مرکب) خال صورت و موی تازه بر روی دمیده:
به بیداریش فتنه بر خط و خال
بخواب اندرش پای بند خیال.
سعدی.
ای دردمند مفتون بر خط و خال موزون
قدر وصالش اکنون دانی که در فراقی.
سعدی.
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
که هر چیزی بجای خویش نیکوست.
شیخ محمود شبستری.
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش.
حافظ.
- خوش خط و خال، آنکه ظاهر آراسته دارد. کنایه از آدمی خوش ظاهر و بد باطن.
- مار خوش خط و خال، ماری که نقش و گل و بوته ٔقشنگ بروی پوست دارد.
|| کنایه از آدم خوش ظاهر و بد باطن. انسان فتنه جو.

فرهنگ عمید

خط

مجموع نشانه‌هایی که کلمات یک زبان با آن نوشته می‌شود،
دست‌خط،
خوشنویسی: کلاس خط،
شیوه‌ای که با آن الفبای یک زبان نوشته می‌شود: خط نستعلیق،
[مجاز] نوشته،
[مجاز] سند،
سطر،
[مجاز] مسیر حرکت پیوستۀ یک وسیلۀ نقلیه: خط تهران ـ مشهد،
اثر قلم بر روی کاغذ یا چیز دیگر،
راه راست و طولانی،
۱۱. فاصلۀ میان دو نقطه،
۱۲. آنچه دو نقطه را به هم وصل کند،
۱۳. [قدیمی، مجاز] حُکم، فرمان،
* خط حامل: (موسیقی) = حامل
* خط سبز: [قدیمی، مجاز] موی لب که تازه بر پشت لب جوانی روییده باشد: ای نقطهٴ سیاهی بالای خط سبزت / خوش‌دانه‌ای ولیکن بس بر کنار دامی (سعدی۲: ۵۸۸)،
* خط کوفی: نوعی خط عربی که در بیشتر حروف خط افقی و عمودی کشیده می‌شود و برای نوشتن کتیبه‌ها در ساختمان‌های مذهبی به کار می‌رفت،
* خط ‌مستقیم (راست): (ریاضی) کوتاه‌ترین خطی که دو نقطه را به یکدیگر متصل می‌کند،
* ‌خط خمیده (منحنی): (ریاضی) خطی که نه مستقیم باشد نه منکسر،
* خط شکسته (‌منکسر): (ریاضی) خطی غیرمستقیم و مرکّب از چند قطعه خط مستقیم که در پیچ و خم‌های آن زاویه‌هایی تشکیل می‌شود،
* خط ‌میخی: نوعی خط قدیمی با علایمی به شکل میخ که در کتیبه‌های هخامنشی به کار رفته است،

فارسی به عربی

خط

اخدود، خط، خط الید، ید

گویش مازندرانی

خط خط بازی

خط خط بازی

معادل ابجد

زبان و خط ساسانیان

908

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری